ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ترجمه
رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ویل گریسون، ویل گریسون | ReiHane
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="ReiHan, post: 74898, member: 329"] [SIZE=15px][FONT=Gandom]من زیاد را*بطه ی خوبی با دوستای جدید تینی نداشتم و برای همین از نظرم گری از همه ی اون ها نرمال تر بود گری صحبتش را ادامه داد: ـ منظورم این هست که اشکالی نداره که عاشق زک باشی. سعی کردم بی احساس ترین چهره ی ممکن را به او نشون بدم. من واقعا درک نمیکردم چرا اصلا باید موضوع اصلی صحبت کردن ما اینجا "عشق" باشه. تینی سریع به گری گفت: ـ بیلی. با تعجب به چهره های احمق همشون خیره شدم و گفتم: ـ صبرکن، چه بلای سر زک اومد؟ تینی نزدیک به پنج هزارتا دوست و را*بطه داشته و البته اونقدر هم عجیب نیست بعد از گذشتن چهل و هفت دقیقه حوصله اش سر بره و بخواد که با فرد دیگری دوست بشه. گری چهره ی عجیبی گرفت و سرش را به شوخی به فلز براق کمد من کوباند و گفت: ـ تینی خواهش میکنم یک لحظه بیخیال عشق شو. درحالی که بی تینی نگاه میکردم با صدای آزومی گفتم: ـ تینی میشه لطفا یه حرکتی بزنی تا این شایعه از بین بره، این قضیه واقعا روابطم رو با بقیه دخترها بهم میزنه. جین که یکی از دوست های مشترک من و تینی بود با صدای بلند گفت: ـ ویل تو همین الان هم هیچ را*بطه ای با هیچ کسی نداری تنها دوستای که داری ما هستیم پس چرا انقدر نگرانی؟ هیچکس درک نمیکرد، البته اگر من هم جای هرکدوم از اونها بودم درک نمیکردم. گری سعی کرد با لحن مسخره ای حرف بزند: ـ ویل بیخیال همه میدونیم که تو در مقابل تینی هیچ رقابتی نمیتونی بکنی چون هیچ شانسی نداری. همه خنیدید و من با حرص گفتم: ـ میدونی چیه؟ من میتونم در واقع من بهتر از تینی میتونم دوست پیدا کنم یا حتی وارد یک را*بطه عاشقانه بشم. تینی درحالی که ابروهایش را بالا می انداخت با لبخند شیطنت آمیزی داد زد: ـ آهای مردم ویل گریسون فکر میکنه که از من بهتره و میتونه رقیب عشقی سختی برای من باشه. همه داخل راهرو به من نگاه کردند و با صدای بلند خندیدند، عالی شد من همین الان هم در مرکز توجه بودم.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ترجمه
رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ویل گریسون، ویل گریسون | ReiHane
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…