تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دفتر تمرین دفتر تمرین نویسندگی | سارا مرتضوی کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع TELMA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 892
  • پاسخ ها 5
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,697
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
71352_74bf9abbf25683d1776f1c187cd86433.png

بسم الرحمن

نویسنده‌ی محترم @سارا مرتضوی
در این تاپیک،
تمرینات محول شده از سمت کارگاه آموزش نویسندگی را قرار دهید.
امید است که روند کار مورد رضایت شما قرار گیرد.
? از ارسالِ پست اسپم خودداری نمایید.

با تشکر
|مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
هو القلم
تمرین اول:
18/6/1400
ساعت 17:30

من هم می‌خواهم با تو غروب ‌کنم!
به سختی نفس می‌کشم، می‌خواهم خود را از این تاریکی و رذالت بیرون بکشم؛ اما نمی‌توانم. سهم من از این زندگیِ کوتاه اختناق بوده است؛ ولی لایق آن نبودم و نیستم. امروز با تو غروب می‌کنم و خفه می‌مانم. شاید فردایی هم برسد که به جای غروب، طلوع کنم. تا آن روز صبور خواهم ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
هو القلم
تمرین دوم:
21اردیبهشت 1400

مکالمه بین روح و جسم:
روح: صدایش آرامش‌بخش است. گوش بده می‌شنوی؟
جسم: چه می‌گویی؟ دردی را که می‌کشیم احساس نمی‌کنی؟
  • اُه! درد! مگر می‌شود آن را احساس نکنم؟ ما با هم او را تحمل کرده‌ایم. اول من، بعد تو.
  • پس چرا تمامش نمی‌کنی؟
  • زیرا آن کس که باید تمام کند تو هستی نه من! من فقط تحمل می‌کنم ولی شکستم. خورده‌هایش در تو فرو رفت و من و تو اکنون، با هم آن درد را به دوش می‌کشیم.
  • من نمی‌توانم. می‌خواهم همه چیز را تمام کنم. آمده‌ام که در این پل و در همین تاریک تمامش کنم. دیگر چیزی برایم نمانده که ارزش تحمل کردن داشته باشد. همه رفته‌اند بیا ما هم برویم.
  • چه می‌خواهی بکنی؟
  • ارتفاع اینجا بیشتر از سیصد متر است. می‌پرم و همه چیز را تمام می‌کنم.
  • نه! اینکار را نکن. به تو التماس می‌کنم. اگر بپری، اگر بمیری این تو هستی که رها می‌شوی اما من، تا ابد، در تاریکی می‌مانم و درد را با خود یدک می‌کشم. کمی دیگر تحمل کن خواهش می‌کنم...
  • مگر نمی‌بینی؟ من ذره‌ذره آب شده‌ام، خونی در بدنم نمانده است.
  • می‌دانم و می‌بینم. کافی است ذره‌ای صبر کنی تا درد تمام شود و هر دو رها شویم.
  • باشد، باشد. چقدر احساس خواب‌آلودگی دارم. وقتی همه چیز تمام شود و ما بمیریم چه می‌شود؟
  • درد تمام می‌شود. تو به دنیای خاکی‌ات باز می‌گردی و من به دنیای ارواح.
  • فکر می‌کنم این آزادی دور نباشد. ما خوب از پسش برآمدیم. مگر نه؟
  • آری دوست خوبم. ما آدم خوبی بودیم.
  • ...
  • بدرود دوست من.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
تمرین سوم
۲۴شهریور۱۴۰۰

چزور ایده ها به ذهنتون میرسه و اگه یه ایده بنویسبد که تکراری باشه یا بیخیالش میشید یا ادامه میدید؟
ایده از هر طریق در هر کجا یه خوبی میاد و اگر کلیشه ای باشه کوتاهش میکنم.
دوم اینکه درباره‌ی شخصیت‌ رمانتون سوال‌هایی بپرسید و بفهمید چقدر می‌شناسیدش. مثلا:

- شخصیت اصلی به چی میل داره؟
کتاب
- بهترین و بدترین عادتش چیه؟
صبح زود بیدار میشه و برنامه داره، سکوتش
- درون‌گراست یا برون‌گرا؟
متمایل به درونگرا ولی متوسط
- طرز صحبت کردنش از چه لحاظ متفاوته؟ (عبارت‌های گوگولی، تکرار عبارت یا واژه‌ی خاص، لهجه، صدای بلند یا آرام)
شمرده.شمرده حرف میزنه و سنجیده
- به خودش شک داره یا زیادی شجاعه؟
جسوره شاید گفت شجاع
- حیوون خونگی داره؟ (یا شخصیت اصلی حیوان، آیا صاحب انسان داره؟)
بچه داره
- چی خوشحالش می‌کنه؟
پول، کتاب، کمک کردن به دیگران
- رازی داره؟
نه
- چه کاری رو بعیده انجام بده؟
بی احترامی کردم
- چی رو دوست داره که اکثراً ازش متنفرن؟
تلاش کردن و برنده شدن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
به نام خدا
تمرین چهارم
27شهریور1400

بانوی دارامند بالای قله ایستاده بود و به هیاهو و شلوغی شهر می‌نگریست. مسیر تکاملش را مرور کرد. سرطان را پشت سر گذاشت، کرونای محمدیاسین را پشت سر گذاشت، تلاش کرد و ساخت.
اول کارگاه خیاطی را زد و با مهندس ابراهیمی آشنا شد. ازدواج کرد و زندگی عاشقانه‌ای را گذراند و بعد شرکت دی.جی.کلوتز را زد. از سود آن شرکت طراحی مدل را راه انداخت و روز به روز پولدارتر از قبل شد.
شاید اگر بر اثر سرطان مرده بود این اتفاقات نمی‍‌افتاد اما او جنگید و تلاش کرد. توانس به هزاران نفر کمک کند و اکنون که در مرز 80 سالگی است خشنود از همه‌ی کارهایی است که کرده.
روی صخره‌ای نشست و آهسته تمام توانش را از دست داد و به سوی خدا پر کشید.
چند نفری که آنجا به صحبت ایستاده بودند با صدای گرومپ که بانو روی زمین افتاده بود به سمتش دویدند.
بانو رفته بود و کارهای خوبش را به جا گذاشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
تمرین پنجم:
شیرین عباسی و بانو روزبه دو شخصیت اصلی رمان دارامندی از نو شخصیت های نوعی هستن
شخصیت مادر بزرگ و پدر و مادر بانو از نوع قرار دادی
بقیه شخصیت ها نوعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا