ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه تابان | Negin
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="الماس, post: 224967, member: 1245"] [FONT=Gandom]یه لیوان آب براش آوردم که علی اومد داخل خونه. با دیدنش سلام گفتم که سرش و تکون داد. در گوش ملیحه یواش گفتم: _ هنوز از دستم ناراحته؟ شونه ای بالا انداخت که یعنی نمی دونم. رفتم پیشش و گفتم: _ علی بابته اون روز معذرت می خوام، نمیخواستم اونجوری شه. منتظر بودم سرم هوار بکشه که دیدم لبخندی زد و گفت: _ بخشیدم، توام منو ببخش تابان. لبخند پررنگی زدم و چشمام و باز و بسته کردم. ***** با صدای عاقد به خودم اومدم. _ دوشیزه ی مکرمه سرکار خانم تابان امیری آیا بنده وکیلم شما را با مهریه ی یک جلد کلام الله مجید و آینه شمعدان و سی صد سکه به عقد دائمی جناب آقای سیاوش معتمد دربیاورم؟ آیا بنده وکیلم؟ ملیحه با لبخند درحالی که بالای سرم قند می سابید گفت: _ عروس رفته گل بچینه. -خانم تابان امیری آیا بنده وکیلم شما را با مهریه ی معلومه به عقد دائمی جناب آقای سیاوش معتمد دربیاورم؟! این بار یکی از فامیلای سیاوش گفت: _ عروس خانم رفته گلاب بیاره. عاقد نگاهی بهم کرد و گفت: _ برای بار آخر عرض میکنم، آیا بنده وکیلم؟ با صدای خفه و ضعیفی گفتم: _ با اجازه ی بزرگترای جمع، بله! همه دست زدن و منم از خجالت سرخ و سفید شدم. سیاوش حلقه رو توی دستم کرد و منم همینطور. از محضر اومدیم بیرون و رفتیم خونه. مهری خانم اسفند دود کرد و دور سر منو سیاوش چرخوند. _ ماشاالله، کور شه چشم حسود! رفتم توی اتاقم و لباسام و با یه لباس صورتی و شلوار ورزشی عوض کردم. از بین حرفای مامان و مهری خانم فهمیدم امشب مهمون داریم. ملیحه نگاهی به سر تا پام کرد و گفت: _ این چیه پوشیدی؟ برو لباس قشنگاتو بپوش. کلافه گفتم: _ نه ملیحه! چپ چپ نگام کرد و گفت: _ میگم برو. _ چرا بپوشم آخه؟ ملیحه بیتوجه به حرفم دستمو کشید و گفت: _ بیا بهت بگم چی بپوشی. _ صبرکن ببینم، نکنه مامان چیزی گفته؟! _ حرف نباشه تابان. یک تاپ که روش جلیقه می خورد و با یه دامن کوتاه کلوش دار طرفم گرفت و گفت: _ بپوش و بیا پایین. ملیحه داشت می رفت که بهش گفتم: _ خجالت می کشم ملیح، جلوی سیاوش نمیشه. _ چرا نشه؟ ناسلامتی شوهرتهها. و از اتاق رفت بیرون. اونارو پوشیدم و پشت در با خودم کلنجار می رفتم. دو دل بودم برم یا نه؟ که دیدم مهری خانم اومد بالا. یکدفعه منو دید. لبخندی زد و گفت: _ ماه شدی قربونه شکلت برم، چشم نخوری.[/FONT] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه تابان | Negin
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…