ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه هویت خونین | KIAnaz
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="دختر خوشگل انجمن, post: 50937, member: 335"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]به چشمانش نگاه کردم و منتظر ماندم. سرش را به سمت در پارک متمایل کرد و قدم برداشت. گلها را از روی صندلی برداشتم و به پایم نزدیک کردم. به ساعتش نگاه کرد و گفت: - خب، فقط چند ساعت وقت داری. سری به نشانهی تایید تکان دادم. به جورابهایم خیره شد و با ابروهایی بالا رفته گفت: - لبهی جورابت کثیف شده! خواستم جوابش را بدهم که دختر بچهی کوچکی کنارمان زمین خورد. با تعجب به سمت صدا برگشتیم و به دخترک پخش شده بر روی زمین خیره شدیم. برایان زودتر به خودش آمد و با عجله به سمت دختر بچه رفت. روی زانو خم شد و بازوی دخترک را در دستش گرفت و خیلی راحت او را بلند کرد. دستی به موهای کوتاه و طلایی رنگ دختر کشید و گفت: - جاییت درد نمیکنه؟ دخترک با بغض سری تکان داد و به زانویش دستی کشید. برایان به زانوی دخترک نگاه کرد و با ناراحتی گفت: - عیبی نداره عزیزم، مادر پدرت کجان؟ دخترک فقط آرام و با بغض به چشمان نگران برایان خیره ماند. برایان لبخندی زد و گفت: - اسمت چیه عزیزم؟ دخترک باز هم به برایان خیره ماند و جوابی به پاسخهایش نمیداد. به سمتشان رفتم و روی یکی از زانوهایم نشستم. فهمیده بودم که این دختر مشکلی دارد. دستی به لباسهایش کشیدم و گفتم: - میتونی حرف بزنی؟ سرش را به چپ و راست تکان داد. سرم را پایین انداختم و به صندلهایش خیره شدم. برایان دستی به صورتش کشید و آرام گفت: - میدونی مامانت کجاست؟ دخترک دستان تپلش را بلند کرد و به سمت سرسرههای قرمز نشانه گرفت. همزمان من و برایان به سرسرهها خیره شدیم. مرد جوان و بلند قدی با عجله با زنی صحبت میکرد. دستان دخترک را گرفتم و به سمت سرسرهها رفتم. برایان آرام پشت سرمان میآمد. به زن و مرد نزدیک شدم و تک سرفهای کردم. دخترک را به جلو هدایت کردم و گفتم: - خانم؟ زن و مرد همزمان به سمتم برگشتند. ادامه دادم: - دختر کوچولوتون اون قسمت پارک بود، مثل اینکه دنبالتون میگشت. زن دخترک را محکم در آغو*ش کشید و به موهایش دستی کشید. به سمتم برگشت و خجالت زده گفت: - خیلی ممنون. سری تکان دادم و برای آخرین بار به دخترک خیره شدم که با چشمان درشتش به برایان خیره بود. [/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه هویت خونین | KIAnaz
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…