ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار شعر
عمومی
از ورای شعر
[ تاپیک جامع اشعار عاشقانه ]
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="LLARILX, post: 3671, member: 68"] چیزی در من میمیرد، هرقدر که زندهگی میکنم باد میآید و میرود چیزی بهجا نمیگذارد مگر گذشتۀ خویش را گاهی فکر میکنم فقط در باد میتوانی زنده باشی در گذشتۀ من انگار تمامِ آشیانههای پرندهگان پنجههای بازشدۀ مهربانِ دستهای توست دستهایت را، برای پرندهها، جاگذاشتهای ابرها فکرهای مرا به تو میپیوندد به همان دنیایی که در آن نه تو هستی و نه من که در آن، تنها، فکرهای سردشدهمان میتوانند همدیگر را ببوسند دنیای خیال نیز غنیمتیست وقتی که میگویند تو مُردهای تو کنار رفتهای از دنیا به مرزهایی که شبیهِ غرقشدنِ دریا در دریاست مثلِ اینکه همۀ حرفهایت را به گنجشکها گفتهای به جوانهها به درختان و سایههاشان به خوشههای گندم تنها زمانی که میرسیدند و تَرَک برمیداشتند فکر نمیکردی که میشود میانِ اینهمه چیز دستها و چشمهای تو را پیدا کرد؟ فکر نمیکردی که صدای یک رودخانه بتواند دلتنگیِ ماه و مرا یکجا بشوید و بیاید به صداکردنِ تو؟ تو از آن سوی اگر انکار کنی زمان را ما به هم خواهیم پیوست [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار شعر
عمومی
از ورای شعر
[ تاپیک جامع اشعار عاشقانه ]
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…