ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ترجمه
رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کری| ReiHane و Hadis hpf
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="HADIS.HPF, post: 105550, member: 225"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]کری با وحشت جیغ میکشید. سو شروع به خندیدن کرد. توی نگاهش ترکیبی از تنفر، تمسخر و ترحم بود. به اون دختر سردرگم که تنها وسط اتاق وایستاده بود و وحشت زده به دستهای خونیش نگاه میکرد. نمیدانست چرا این موضوع انقدر برای کری عجیب هست، این فقط یک روتین ماهانه بود. دخترها بلند میخندید و مسخره بازی درمیآوردند. سو نگاه تحقیر آمیزی به کری انداخت و با حالت چندش آوری گفت: - محض رضای خدا، این یک چیز عادیه بین دخترها! کری بلند بلند گریه میکرد. سو با اخم گفت: - خودت رو تمیز کن. کری زیر چشمی نگاهی به بقیه انداخت. تکهای از موهایش به خاطر صورت عرق کرده و خیسش به آن چسبیده بود. جوشهایی به خاطر بلوغش روی شانههایش زده شده بود، خب او فقط شانزده سالش بود. دخترها پدهایی رو به سمتش پرتاپ میکردند و با تمسخر میخندیدند. روث گوگان بلند فریاد زد: - اون فکر میکنه این پدها ر*ژ لبه؟! بلندتر مثل یک اسب خندید. سو با خودش فکر کرد او واقعاً نمیداند!؟ مگر میشود دختری شانزده ساله این را نداند! کری وحشت زده به خندههای دخترها نگاه میکرد. هیچ کاری نمیتوانست بکند جز پلک زدن! هلن شیر پد دیگری را محکم به سر کری کوبید و با خشم گفت: - دخترهی احمق از این استفاده کن! کری به خودش نگاهی انداخت. دلش میخواست از چیزی که میبیند طفره برود. نفهمید چند ثانیه گذشت که با باران پد روبرو شد. صدای خندهی دخترها علاوه بر تمسخر، نفرت هم داشت. بلند فریاد میکشیدند. - برش دار، برش دار، برش دار! کری ترسیده بود و آنقدر عقب عقب رفت که محکم بر روی زمین سرد و خیس حمام خورد. کری از ته دل شروع به جیغ کشیدن کرد. دخترها ساکت شدند انگار فهمیدند که کری همانند بمب اتم هستهای میماند. گذشته را به یاد آوردند که در اردوگاه مسیحیت چگونه کری را اذیت کردند. چگونه لباسهایش را داخل دریاچه انداختند و ماری در داخل کفشهایش گذاشتند. یادشان آمد در سالن غذاخوری مدرسه از بالای سر کری روی موهایش کرهی بادام زمینی ریختند. حتی وقتی سوار اتو*بو*س سرویس مدرسه میشد به او جای خالی نمیدادند و پسرها با خنده موهایش را میکشیدند.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ترجمه
رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کری| ReiHane و Hadis hpf
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…