ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در حال ویرایش
داستان کوتاه احلام دلستان| هانیه رمضانی
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="هآنی, post: 280683, member: 2479"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]قیافهاش درهم شد؛ انگار داستان از همان قراری بود که حواس دهگانه من بو برده بودند. خواست ل*ب بکشاید و چیزی بگوید که سد سخنش شدم. -متاسفم اما من حتی ذرهای هم میلی به دیدن دامادی ندارم که شب خواستگاری حتی بخاطر احترام به طرف مقابلش هم نمیاد! با سرعتی که تا به حال از خودم ندیده بودم به سمت پلهها رفته و تنها صدای تق، تق کفشهایم را برایشان گذاشتم. الحق که بازیگر خوبی میشدم؛ مطمعنم داماد فراری هم در حق من دعا میکند که هم او و هم خودم را از این مخمصه رهایی بخشیدم. نفهمیدم کی رفتند و چه گفتند؛ تمام وقت در اتاقم خود را محبوس کرده و تا صبح قدمی به بیرون نگذاشته بودم. نمیدانستم کار درستی کردم یا نه اما خوشحال بودم هر چه بود دیگر سمت من نمیآمدند. قطعاً این اولین یا آخرین بار خواستگاری نبود و جز آن داماد فراری افراد دیگری هم به صف نشسته تا نوبتشان شود... . [/FONT][/SIZE] *** [SIZE=18px][FONT=Gandom]«بیست و هشت آگوست، ساعت هشت و پنج دقیقه صبح» خانه غرق سکوت به نظر میرسید؛ گویی کسی نبود و کسی نیامده بود و حرفی زده نشده بود. دلم رهایی از قفس را آرزو میکرد و غرورم توان در قدمهایم را میگرفت. با لباسهای شب گذشته خوابیده بودم و هنوز گویی در گذشته سیر میکردم؛ معلق در میان ماندن یا رفتن بودم اما این بار هم باید مانند همیشه به ندای دلم گوش میسپردم. همانطور که بودم، با همان لباسها، با همان وضع شسته و روفتهی دیشب باید بیرون میزدم؛ حتی علاقهای به پوشیدن لباسهایی که ظاهر واقعیام را نمایان میکند نداشتم.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در حال ویرایش
داستان کوتاه احلام دلستان| هانیه رمضانی
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…