ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="افسونگر, post: 288015, member: 6696"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]میکی با دو بشقاب غذا پشت در ایستاد. - میکی هستم. میتوانم وارد شوم؟ کیومی در را برای او باز کرد، بشقابها را گرفت و تشکر کرد. میکی با لبخند همیشگی سرش را تکان داد و رفت. کیومی بشقابها را روی میز گذاشت. آکانه در حالی که دستهایش را میشست گفت: "چرا اجازه ندادی بیاید داخل؟" کیومی دو چوب غذاخوری برداشت و مشغول شامخو*ردن شد. آنقدر با ولع غذا میخورد که حاضر نبود اول دستانش را بشوید یا پاسخ سوال آکانه را بدهد. آکانه در حالی که داشت دستهایش را خشک میکرد سوالش را تکرار کرد. کیومی با دهان پر جواب داد: - چون احساس خوبی به او ندارم. جواب قانعکنندهای نبود. در اینخانه هیچکس به دیگری حس خوبی نداشت، چون هرکس به راحتی میتوانست شرایط مرگ را برای دیگری فراهم کند. آکانه پشت میز نشست و بشقاب پر از ماکیسوشی¹ را در دست گرفت. - ایتّاداکیماس!² - بهخاطر اینکه ما گیاهخواریم، داخل ماکیسوشیها از ماگورو³ استفاده نکردهاند. با وجود نبود ماگورو، ماکیسوشی مزه خوب خود را حفظ کرده بود. کیومی تشنه بود. با خود اندیشید: "هر بار که تشنه شدیم هم باید میکی را صدا بزنیم؟!" به نقاشیهای کودکانه روی دیوارها خیره شد. همه آنها طرحی ساده از دختران بودند، با حالتهای متفاوت. یکی با موهای پر از کانزاشی، دیگری با چند ظرف براق و یکی دیگر با یک شیشه عطر در دست. بین نقاشیهایی که کیومی حتی حوصله تحلیلکردن انگیزه میکی از کشیدنشان را نداشت، چشمش به دختری افتاد که داشت با لیوان چیزی مینوشید. از پشت میز بلند شد و نقاشی را لم*س کرد. مربعی از دیوار جدا شد و مانند کشو جلوی کیومی آمد. داخلش یک دستگاه و دو لیوان بود. کیومی یک لیوان برداشت. روی دیوار یک جمله با نور نگاشته شد: "با صدایی رسا بگو چه میخواهی و لیوان را پایین دستگاه بگیر." کیومی گفت: " آب پرتغال!" و لیوان را پایین نگه داشت. چند ثانیه بعد لیوان پر از آبپرتغال شده بود. آکانه با تعجب به کیومی که دستش را داخل دستگاه کرده بود نگاه کرد. - نمیخواهی غذا بخوری خانم مهندس؟! کیومی ترسید؛ با دستپاچگی لیوان پر از آبپرتغال را سرکشید. دستگاه را به داخل دیوار برگرداند؛ آستین لباسش را مرتب کرد و سر جای خود نشست. چند دقیقه سکوت مطلق اتاق را فراگرفته بود. بعد از تمامشدن غذا، کیومی سکوت را شکست. - دوست دارم تا ابد اینجا بمانم. آکانه سرفه کرد. تصور اینکه دو نفر تا آخر عمر، دور از خانواده و بقیه آدمهای کره زمین زندگی کنند واقعا ترسناک بود. - دوست ندارم به اینمسئله فکر کنم. کیومی نفس عمیقی کشید. حدس میزد پشت نقاشی دختری که ظروف براق داشت، وسیلهای برای شستن ظرف باشد. نقاشی را لم*س کرد و ظروف را داخل دستگاه گذاشت. نوشته نوری دیگری ظاهر شد: " لطفا دیوار را به حالت قبل برگردانید!" او همینکار را کرد اما چند دقیقه بعد، ظرفی داخل دستگاه نبود. - ظرفها ناپدید شدند! - حتما میکی برداشته، برای وعده بعدی. نیم ساعت از عمرشان با گفتگویی خستهکننده درباره مکانیزم دستگاهها گذشت. آکانه تصمیم گرفت بحث را کمی به سمت اوضاع خودشان سوق دهد: "به نظرت اینکه تا آخر عمر فقط از دستورالعملهای روی دیوار پیروی کنیم کسل کننده نیست؟!" و گوشهای نشست. فرضیهای غیرممکن در ذهنش آمده بود، اینکه صاحب خانه میخواهد ایندو را تبدیل به یک آدمآهنی مثل میکی کند! اینفرضیه ناشی از فیلمهای تخیلی بود که مشتاقانه تماشا میکرد. ساعت ده و بیست و شش دقیقه بود؛ اگر در خانه بود چهار دقیقه بعد قسمت جدید سریال موردعلاقهاش را میدید. - اینجا تلویزیون ندارد؟ با نگاهی سطحی نقاشیها را برانداز کرد. محتوای یکی از آنها دختر نبود؛ تصویری ساده از دو شخصیت اصلی یک انیمه بود. آکانه نقاشی را لم*س کرد. دستگاهی که داخلش بود فقط چند عدد و یک دکمه داشت. آکانه دکمه را فشار داد. چراغها خاموش شدند. کیومی داشت با صدای جیغمانندش اعتراض میکرد، که ناگهان دیوار ساده گوشه اتاق مانند پرده سینما روشن شد. بالای پرده نوشته بود عدد کانال مورد نظر خود را انتخاب کنید. - پس تلویزیون ما اینشکلی است! حقیقتاً من هم الان مثل تو مشتاق شدم بیشتر اینجا بمانم، کیومی... ..................................................... ۱- نوعی غذای ژاپنی که با جلبک، برنج، خیار و چند ماده غذایی ژاپنی دیگر تهیه میشود. ۲- از آداب غذاخوردن در ژاپن، بالابردن ظرف غذا و نوعی سپاسگزاری با اینعبارت است. ۳- نوعی ماهی.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…