ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان رادیواکتیو | نویسنده سایه
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="بـلوبـری, post: 281371, member: 687"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]سوک ل*بهای ماهی به طرفین کشیده شدند. - تویه پدرس... . سخن نیمه ماندهاش با صدای زنگِ گوشخراش، در دهان ماسید و کلمات روی زبانش ماندند و از ل*بهایش گذر نکردند. قرنیههای عسلیاش را چرخ داد و نفس عمیقیکشید. " هر دفعه باید با صدای زنگ این بیصاحاب قلبم از جاش کنده بشه؟ " دستانش را به زانو گرفت و ایستاد. پاهایش با قدمهایی به سوی آشپزخانهی نقلی او را همراهی کردند... . آخرین ماهیتابهی سیاه شده را با اسکاچ شست. انگشتاناش همانند قبل به اوضاع خود برگشتند، سرخ و دردی که تا مغز استخوانش را میسوزاند! دخترک ساعد خود را روی پیشانی کوتاهش که دانههای عرق یکایک از آنجا پایین میچکیدند، کشید و پاک کرد. دستکش هایی که در دستانش میلغزیدند، قفلِ لیوان کرد و آبی که از شیر سرازیر میشد، لیوان خالی آن را مملو از خود کرد. - کَری؟ زنگ این سگی مخمو تیرید کرد. با اشاره به بهنام، تلفن دکمهای را روی شانهاش گذاشت و با کج کردن سر خود، آن را نگه داشت.[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]-حالا که سلام... جنابعالی؟ ... - خفه بمیر، مالِ این حرفا نیستی! دستهایش که آب روی آن مانده بود را روی دهان بهنام نگه داشت تا از حرکاتی که تمرکز او را نسبت به فرد پشت خط بههم میریختند، جلوگیری کند.[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- گیریم که تو بفهم، درس خوندهی این مملکت، چی به من میرسه که داری آت آشغال واسم میبافی؟ انگشتانش را کنار پلکی که میپرید گذاشت. با گوش دادن به صحبت های فرد پشت تلفن، نفس های کشداری کشید. چشم برهم گذارد و زیرلب با خود غرید: - لعنت بهت بهنام... لعنت.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان رادیواکتیو | نویسنده سایه
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…