ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان سماحت | نویسنده Madiheh
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="Madiheh, post: 257987, member: 1153"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- تران... ترانه یه لحظه گوش کن ببین من چی میگم، یه لحظه.[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]درماندگی کاملاً در لحن صدایش مشهود بود و خیلی خوب از فکر منحرف ترانه و امیر باخبر بودم که بهناز مجبور بود تمامشان را مهار کند. - آره هستن، سلام خوبین؟ مکثی کرد و به باورم رساند که امیر پشت خط است، نگفتم این پسر بیش از حد راحت است؟ - ممنون خوبم، الان بهشون بگم؟ نه عمو هم هست.[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]پر حرص نفسم را فوت کردم و با نگاهی دقیق به لبخندهای زیرزیرکی متین چشم دوختم، برای چی میخندید؟ سؤالی نگاهش کردم که با خندهی بیصدا سرش را به چپ و راست تکان داد و زیر ل*ب زمزمه کرد: - چیکار کردی تو؟ باز هم از عمق عصبانیت هوای خفهی اتاقک ماشین را به ریه کشیدم و جوابش را با سکوت دادم. واقعاً به او چه میگفتم؟ گاهی وقتها شیطنتهای امیر آنقدر کلافهام میکرد که... . میان افکار سرچشمه گرفته از امیر غوطهور بودم که دست ظریفی جلوی صورتم گوشی را تکان داد. به عقب برگشتم و باز هم نگاهم گره شد به نگاهی که جایی روی یقهام ایستاده بود. - آقا امیر هستن با شما کار دارن. چشم بستم، کاش رگ قلبم هم بسته میشد و از شر پایکوبیهایش راحت میشدم، چشم بستم کاش دریچهی افکار پوچم بسته میشد؛ تا فراموش میکردم نگاه توسی قهوهایاش را. گوشی را تقریباً از دستش قاپیدم تا لرزش دستانم را نبیند. - الو. - که دیگه گوشی رو، رو من قطع میکنی؛ که دیگه گوشی رو، رو من خاموش میکنی؛ بالأخره که میبینمت تمیم خان. کلافه چنگی میان موهایم زدم، پنجره باز بود و هوا نبود. - امیر نگفتم خودم بهت زنگ میزنم؟ چرا اینکار و میکنی آخه؟[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]لحن پر حرصش همیشه با نگاه چپچپی همراه بود و میدانستم چهرهاش حالتی جز این ندارد. - به تو بذارم یه هفته بعد زنگ میزنی... . مکثی کرد اما ذهن من از فکر کردن به چشمهای او مکث نکرد. - ببینم شیطون خبریه؟ دلم میخواست گوشی را درجا قطع کنم، همیشه با شیطنتهایش هر چیزی را که آزارم میداد فراموش میکردم اما حالا شیطنتش آزارم شده بود.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان سماحت | نویسنده Madiheh
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…