ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان فصلِ وصلِ ماه | منیره خواجه پور
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="منیره خواجه پور, post: 298188, member: 6931"] [SIZE=18px][FONT=Gandom] *** «سهند» به سمت بالکن میروم ، مهرداد هم پشت سرم میآید. او روی صندلی مینشیند و من از آن بالا به حیاط عمارت خیره میشوم. سیگارم را آتش میکنم؛ مهرداد بی هیچ حرفی از جایش بلند میشود و سیگار را از لای انگشتانم بیرون میکشد. نگاهش میکنم و لبخند تلخی میزنم. نمیدانم مهرداد و عمه سیمین حرفم را باور کردهاند یا نه؛ اما ترسم از این است که مهتا ماجرا را بفهمد. خدا میداند چقدر حالم با بودنش خوب است؛ دوستش دارم و نمیخواهم از دستش بدهم. مهتا دختر حساسی ست و اگر چیزی از این ماجرا و ترمه فرخی بفهمد، به هم میریزد. ترمه فرخی؛ هرچه در ذهنم به دنبال رد پایی از این اسم میگردم به چیزی نمیرسم. از آن بالا میبینم که ماشین عمو وارد حیاط عمارت میشود، به سمت مهرداد برمیگردم و میگویم: - عمو اینها اومدن! مهرداد سرش را تکان میدهد و چیزی نمیگوید، میگویم:[/FONT][/SIZE] [FONT=Gandom][SIZE=18px] - [/SIZE][/FONT][SIZE=18px][FONT=Gandom]مهرداد نکنه مهتا چیزی بفهمه![/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- نمیزارم بفهمه. چون میدونم تو کاری نکردی، شاید اون خانم باهات کاری داشته واقعا، شاید مربوط به شرکته![/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- اگه مربوط به شرکت بود به خودم زنگ میزد، بعد هم نشنیدی؟! طرف اصرار داشته فقط با من حرف بزنه، اگه مربوط به شرکت بود میتونست با عمو یا بابام حرف بزنه... حس خوبی نسبت به این ماجرا ندارم، مهرداد! شانهای بالا میاندازم و میگویم : - بیا بریم الان عمو اینا میرسن بالا! به پذیرایی میرویم، با عمه سیمین از شرکت و پروژه جدیدمان حرف میزنم. چند دقیقهای میگذرد و با صدای چرخیدن کلید در قفل، درِ خانه باز میشود. - سلام سلام! سلام بر عموی نازنینم، زن عموی نازنین ترم و دخترعموی فوق نازنینم! همه میخندند. عمو و زن عمومهتاج و مهتا جواب سلامم را میدهند و هرکدام روی کاناپهای مینشینند. مهتا کنار من مینشیند. چند دقیقهای طی میشود و به احوالپرسی و صحبتهای معمول میگذرد، مهتا آرام رو به من میگوید: - سهند از لباست بوی سیگار میاد؟! مگه تو نگفته بودی دیگه سیگار نمیکشی! لبم را گاز میگیرم و آرامتر از او میگویم: - مهتا چه حرفا میزنی ها! من کِی سیگار میکشیدم آخه؟! این بوی سیگار، مال مهرداد. یکم قبل از اومدن شما رفت بالکن، اما تا یه نخ آتیش کرد من از دسش گرفتم انداختم پایین! مهتا اخم میکند و میگوید :[/FONT][/SIZE] [FONT=Gandom] [/FONT][SIZE=18px][FONT=Gandom]- دفعهی آخرت باشه ها سهند![/FONT][/SIZE] [FONT=Gandom][SIZE=18px] - در چه مورد عزیزم؟![/SIZE] [SIZE=18px]- هم سیگار کشیدن، هم دروغ گفتن به من! تا میخواهم اساسی قول بدهم که دفعه آخرم است، صدای زنگ خانه میآید. مهرداد همانطور که به سمت در میرود رو به من با خنده میگوید:[/SIZE][/FONT] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- سهند، فکر کنم عمو باشه ها![/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان فصلِ وصلِ ماه | منیره خواجه پور
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…