ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان مفیستوفل | نویسنده آتریسا اکبریان
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="Noah, post: 281737, member: 765"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]با درد فجیعی که پیشانیاش را احاطه کرده روی زمین پهن شده و سرش را روی قالی رها میکند. آنا بیاختیار میخندد و جاناتان را از نظر میگذراند. میداند جان تا الان چقدر از خودگذشتگی کرده تا کنارش بماند. جاناتانی که دکتر خوب و وسواسی پاریس است الان در این فلاکتکده طوری روی شکم دراز کشیده که هم کتک زده و هم خورده. دست دراز میکند و از داخل چمدان یکی از شیشههای آب معدنی کوچکی که محض احتیاط از یکی از مغازههای نزدیک فرودگاه خریده بود را بیرون میکشد و آرام و روی زمین به سمت جسم خسته و بغض کرده جان میغلطاند. جان ل*بهایش را روی هم کشیده و با حالت قهر رو برمیگرداند. امان از دست این نردبان کودک عقل! [/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- آبش یکم گرمه ولی میتونی بخوریش. - نمیخوام مال خودت آب معدنیت... . و زیر ل*ب طوری که سعی میکند آنا نشنود ادامه میدهد.[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- برداشته من رو اورده تو این خونه لعنتی نه آب داره نه لامپ درست حسابی تازه سوسک هم داره لعنتی بعد میگه بیا آبت بدم خر شو! مگه من بچم؟[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- آره بچهای جان! بچهای که روت رو کردی اونور و داری ناز میای! مگه این کار بچهها نیست؟ جان باز هم ادای آنا را درمیآورد که این بار از تیررس چشمان آنا دور میماند. - باشه خودم برمیدارمش و تا تهش رو تموم میکنم. جان سریع برگشته و شیشه آب معدنی را چنگ زده و در آغو*ش میکشد. درست مثل بچههای چند ماهه که به اسباب بازی زشتشان مأنوس شده و حال کسی قصد گرفتن گنجینه کوچک آنها را دارد و آن گنجینه را با تمام زور و توانشان در آغو*ش گرفتهاند و نمیخواهند از دستشان بدهند، حالت الان جان را میتوان به یک بچه گربه آماده پنجه کشیدن تشبیه کرد که دلت را قنج میبرد. لبخند محوی گوشه ل*ب آنا مینشیند و از این پیروزی آشکار بسیار خرسند است. جان در حالی که پشت به آنا نشسته و کف برهنه پاهایش را به دیوار تکیه میدهد به آرامی درب پلاستیکی و نارنجی رنگ بطری بیرنگ را چرخانده و با باز نشدن درب، هوف کلافهای میکشد. همیشه از باز کردن درِ پرس شده بطریها چه نوشابه، چه دوغ و حتی همین آب لعنتی متنفر بوده و هست. بیشتر به انگشتان دستش فشار آورده و ناکام ل*ب میگزد. با کشیده شدن شیشه از میان دستش سر گردانده و آنا را میبیند که پوزخندزنان و بدون نگاه کردن به بطری و در حالی که شبرنگ چشمانش در خاکستر لجوج جاناتان گره خورده با یک حرکت درب را چرخانده و بازش میکند. مردمکهای جان در کاسه چشم چرخیده و با اکراه و در حالی که سعی میکند کمترین تماس را با آنا داشته باشد و شدت قهر و ناراحتیاش را به خورد دخترک دهد بطری را پس گرفته و مقداری از آن را کف دستان اندکی ترک خورده و سپیدش فرو میریزد. دست محتوی آب را بالا آورده، روی بینیاش میپاشد و با شدت زیاد شروع به مالش و پاک کردن آن بذاق لزج که اکنون خشک شده میکند. با خود میگوید ″ لعنتی چرا پاک نمیشه؟ ″ و بیشتر از قبل انگشتانش روی پوست زبر بینی به رق*ص درمیآید. بعد از چند دقیقه و مطمئن شدن از پاک شدن آن مزاحم، نفس آسودهای میکشد و بطری را به ل*ب رسانده جرعهای هر چند گرم اما گوارا از آن را نوش جان میکند.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان مفیستوفل | نویسنده آتریسا اکبریان
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…