ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان مفیستوفل | نویسنده آتریسا اکبریان
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="Noah, post: 281921, member: 765"] [SIZE=18px][FONT=Gandom][MUSIC]https://dl.melovy.ir/2021/05/Instrumental-hemasi-S11.mp3[/MUSIC] سردی کلمات دخترک قلبش را منجمد میکند. با تردید سر بالا میگیرد و میشی چشمانش را به اقیانوس ظلمات آنا گره میزند. خالیِ خالی است، هیچ حسی را نمیتواند از حالات چهرهاش متوجه شود. پوزخندی گوشه لبان آنا جاخوش میکند و سرتاپای مرد را از نظر میگذراند، مردی تقریباً سی ساله، لاغر اندام با پوست آفتاب سوخته که حال زبانش کوتاه شده است. پسرک دستی میان موهای کوتاه و ارتشی شبرنگاش میکشد و از زبری موهای تازه رشد کرده، نوک انگشتاناش مور مور میشود. - بچهها خبر دادن نوچهها ایبک ریختن تو محل، اومدم آشنا کنون... ولی تو که فقط یه دختری! آنا از شنیدن لفظ دختر، چهره در هم میکشد و دندان بر دندان میساید. مگر دختر بودن جرم است؟ او خودش دختر است و از صد مرد نالوطی روزگار مردتر است! با خشم، قدم به جلو برده و بعد کشیدن گوشهی آستین پیراهن مرد، جسم متعجباش را وسط حیاط خانه هل میدهد. پوزخندی گوشه ل*ب مینشاند و بعد گام نهادن روی سردی کاشیهای خانه در خانه را محکم به هم میکوبد. مرد برای اولین بار از طرف یک زن احساس خطر میکند. سینه سپر کرده و به دختر جسوری که تنها به اندازه یک کفه دست از او کوتاهقدتر است چشم میدوزد. آنا قسمتی از شال خردلی را که روی صورتش کشیده بود به شدت پایین میکشد و پوزخند ترسناکش در تیررس نگاه مرد، به رق*ص درمیآید. این دختر عادی نیست! تنها چیزی که حال در مغز مرد جولان میدهد همین جمله کوتاه اما پر معنا است. آنا گوش تیز میکند. صدای سرفههای جان دیگر به گوش نمیرسد یا خوب شده یا خفه! شانهای بالا میاندازد و بوی نان تازه پختی که در محله پیچیده با جان و دل به شش میکشد. یادش باشد حتماً برای امشب چند نان از نانوایی محل بخرد، نان ایرانی خو*ردن دارد؛ آن هم اگر سنگگ باشد! گامهای بلندش را به سمت مرد به حرکت درآورده و قولنج گردنش را همزمان با چپ و راست چرخاندن سر، میشکاند. اگر این جماعت کفتار لاتاند و بوی گند لات بازیشان کل تهران را برداشته آنا گرگ است، آلفا است! مرد دستی به ته ریش مشکیاش کشیده، گارد میگیرد و ساده لوحانه فکر میکند مگر چه کار بزرگی از دست این دختر قد بلند اما ریز نقش ساخته است؟ اما نمیداند این ماده گرگ وحشی در پی جمع کردن گله به محله آمده نه نوچهگری ایبک! [/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]به مرد رسیده؛ کلت پنهان شدهاش را بیرون میکشد و پیشانی مرد را آمال سردی نوک کلت قرار میدهد. باورش برای مرد سخت است! هول کرده و دستپاچه تیله میشی مردمکهایش را لرزانده و به صورت سرد و پوزخند گوشهی ل*ب آنا چشم میدوزد. دستانش را مشت میکند و ناخنهای نوک تیز اما کوتاهش پوست کف دستاش را خراش میدهد. پای راستش قبل حرکت توسط نوک کفش دخترک لگد میشود و به اجبار به جای قبل بازمیگردد، آنا خبیثانه پچ میزند. - یه حرکت اضافهی دیگه مساویه با ترکوندن مغزِ نصفُ و نیمَت! پس عاقل باش پسر! مرد مردد به علامت تایید سر تکان میدهد و سرانجام تسلیم میشود. فعلاً قصد مردن ندارد! هنوز هزار کار نکرده دارد و اینجا مُردن را دوست ندارد. لبخندی خرسند لبان آنا را به دو طرف کش داده و نگاهش را به میشی چشمان مرد که پیوسته دو دو میزند گره میزند. [/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای درحال تایپ
رمان مفیستوفل | نویسنده آتریسا اکبریان
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…