ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در انتظار بازبینی
رمان هفتتیری به نام قلم | آیناز
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="ساعت دار, post: 267973, member: 2044"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]با این سخن هوشمندانهی سوفیا ابروان قهوهای کاترین بالا میپرد و با نیملبخندی تحسینآمیز به او نگاه میکند. درست است که او و مخصوصاً سوفیا نمیخواهند سر به تن کارولین باشد؛ اما چرا هنگامی که یک لیمو شیرین پیدا کردهاند؛ اطلاعات را همانند آبمیوه از او نگیرند و همانطور رهایش کنند؟ مانده است تا او لیاقت و ارزش مرگ را پیدا کند! چرا هنگامی که جاسوس و عامل اصلی مرگ آلیس و به خطر افتادن برادر و دوست عزیزش را پیدا کردهاند؛ بدون هیچ استفادهای از او تنها یک گلوله در مغزش خالی کنند؟ همانطور که با لبخندهای متقابلی با سوفیا به یکدیگر نگاه میکنند، ناگهان رابرت دهان مزخرفش را باز کرده و رشتهی افکار شیطانی آنها را پاره میکند: - شاید واقعا جاسوس نباشه یعنی مشکوکه؛ اما شاید یه دلیل دیگهای برای اون شناسنامه داشته. بالاخره نباید از یه خلافکار انتظار شجرنامه و شناسنامه واقعی داشته باشیم! به اینجا که میرسد ناگهان سوفیا با قهقههای بلند سخنانش را قطع میکند. هنوز هم درحال دفاع کردن از کارولین است؟ آخر مگر این دختر چه جادویی دارد که رابرت را تا این حد افسون خود کرده است. در مقابل نگاه کلافه و خشمگین کاترین خطاب به رابرت چند قدم از صندلیاش به سمت آنها برمیدارد و با خندهی هیستریکی میگوید: - طرف خارج از این ماموریت کلاً دو تا آدم کشته رابرت! من اصلا نمیتونم بهش بگم خلافکار! بعدش هم مگه افرادی که ما استخدام میکنیم تا حالا دستگیر شدن که شناسنامه فیک داشته باشن؟! منطقیترین دلیلهایش را شرح میدهد؛ اما رابرت باز میخواهد دهان به اعتراض محکمتری باز کند که سوفیا انگشتش را با گفتن هیس آرامی روی ل*بهای کبود او قرار داده و ادامه میدهد: - اون و آنا تنها افرادی بودن که توسط هیچ باندی معرفی نشده بودن. در ضمن حرفهای بودن آنا به خاطر سابقشه؛ اما تا این حد حرفهای بودن یهً دختر بیست ساله بدون هیچ سابقهای... . به اینجا که میرسد با گامهایی آهسته دقیقاً مقابل رابرت قرار میگیرد، لبخند ملیحی میزند و با شانهبالاانداختنی کارولین را به بودن جاسوس قطعی این تیم محکوم میکند: - دلیلش فقط میتونه به آموزش از سالها قبل مربوط باشه که این هم یه موضوع مشکوکه، اینی که من میبینم اصلا بعید نیست دستپرورده همون عو*ضی باشه. با اینکه رابرت کاملاً میداند حق با سوفیا و کاترین است؛ اما به اینجا که میرسد از تحمل شنیدن حرفهای سوفیا عاجز میشود و درحالی که کفشهای مشکی و براق مردانهاش را به پارکتهای اتاق میکوبد؛ ناخواسته دستش را بسیار محکم روی گونههای سرخ سوفیا میکوبد. شاید سیلیاش آنقدر محکم است که سوفیا میتواند بگوید تکان خو*ردن ناگهانی چینهای آستین پیراهن سیاه رنگش به خاطر ضربهی رابرت است؛ نه باد نسبتا شدیدی که از پنجرهی دور قهوهای اتاق به داخل نفوذ کرده است. رابرت همانطور که با نفرتی غیرقابلباور به سوفیا نگاه میکند با صدای بسیار بلندی که خودش هم از خودش سراغ ندارد فریاد میزند: - حداقل خودت صد درصد مطمئن شو که اون جاسوس اون آشغال به تمام معناست، بعد اتهامهای تازهات رو شروع کن.[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]با این سخن رابرت سوفیا با اشکی که لبخند نیمهجانش را قلقلک میدهد، دستش را روی گونهاش میگذارد. کاترین درحالی که دلش میخواهد همان لحظه انگشتهای رابرت را در تابه روغن داغ بیندازد و سرخشان کرده و همانند سیب زمینی سرخکرده نوش جانشان کند؛ تنها مراعات حال سوفیا را میکند. با نگرانی نزد او میرود و دست یخزدهاش را میگیرد. سوفیا درحالی که در یک صدم ثانیه با حالتی عصبی و کلافه دست کاترین را پس میزند، با دستی که محافظ گونهاش شده است خطاب به رابرت ل*ب میزند: - من از جاسوس بودن فرد بیسابقهای که بهم شناسنامه فیک داده و توسط هیچکس معرفی نشده مطمئنام؛ اما مثل اینکه عشق بدجور چشمهای تو رو کور کرده! با این حرفش در مقابل نگاه آرامشده و کمی پشیمان رابرت و نگاه متاسف کاترین سرش را به این طرف و آن طرف تکان میدهد، با جمع شدن صورت سفیدش از ناراحتی و بغض عجیبی در آوایش که تا به حال از خود سراغ نداشته است ادامه میدهد: - برای من هک کردن موبایل اون دخترهی احمق هیچ کاری نداره رابرت. فقط بدون اگه من بخوام با مدرک قطعی که توی همهی کارهام ارائه میدم جاسوس بودن اون رو ثابت کنم، اوضاع آن قدر آروم نمیمونه! با گفتن این حرف در مقابل برق پشیمانی رابرت که در تیلههای عسلیاش پنهان شده است، به سوی صندلی چرخدار مشکیاش میرود و کیفش را از روی آن برمیدارد. درحالی که میخواهد از در چوبی اتاق به بیرون برود، سرش را برمیگرداند و سخنانش را کمی لکنتوار ادامه میدهد: - اما نمیتونم رو حرف تو حرف بزنم رابرت. شاید تو من رو اونقدر دوست نداشتی که حتی دربارهاش به کاترین و بقیه چیزی نگفتی؛ اما من با اینکه کاملاً از چشمم افتادی هنوز همونطور دوستت دارم. با گفتن جملهی آخر ناگهان درد بدی در سرش میپیچد که او را از ادامه دادن حرفهایش عاجز میکند و وقفهای در بین آنها میاندازد. چگونه هنوز میتواند رابرت را دوست بدارد؟ چگونه هنگامی که میبیند او تا این حد به کارولین علاقهمند است و به خاطرش روی او دست بلند میکند؛ هنوز این جملهی لعنتی را بر زبان میآورد. درحالی که پشیمانیاش از جملهی آخرش با پشیمانیای که در چشمان عسلی رابرت جولان میدهد برابر است؛ با لحن تهدیدآمیزی سخنانش را به پایان میرساند: - اما اصلاً قول نمیدم اگه مجبور بشم مدرکی برای اثبات جاسوس بودن کارولین جانت پیدا کنم اوضاع انقدر آروم بمونه! این را میگوید و همانطور که از اتاق بیرون میرود، در چوبی را بسیار محکم پشت سرش میبندد. کاترین بلافاصله پس از بیرون رفتن سوفیا میخواهد دنبالش برود؛ اما گویا چیزی به یادش آمده باشد به عقب برمیگردد و با چشمان ریزشدهی عسلیاش با تردید و ناباوری خاصی در آوایش رو به رابرت میپرسد: - واقعاً به خاطر اون دختره عو*ضی که نزدیک بود باعث مرگ برادرم بشه، به سوفیا سیلی زدی؟! اون هم بعد هشدار صبحم؟! قبلاً با تهدیدهام یه تعلیق چند ساعته توی اخلاق مزخرف و غیرمنطقیات پیدا میشد![/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در انتظار بازبینی
رمان هفتتیری به نام قلم | آیناز
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…