ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه تلاقی اوهام | نویسنده sᴀᴅ ʙᴀʟʟᴇʀɪɴᴀ
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="مُنجی, post: 283574, member: 152"] [SIZE=22px][FONT=Gandom]- درست در آخرین سال شکار مقدس پدرم آرسن، درحالی که بالاپوش شبرنگی بر تن داشت؛ به همراه دستیار همیشگیش آلفرد، در نیمهشبی تاریک به دل مکانی نفرین شده در بیابانی وسیع گذاشت. گزارش شده بود که در میان دیوارهای سنگی فروریختهی این بنای شیطانی، گردهمایی ساحرههای سیاه برپا شده و مرکز اصلی نیروهای شیطانی است و مقاصد آنان در این مکان هدایت میشود. هیچکس توان نزدیک شدن به آنجا را نداشت و داستانهای ترسناک بسیاری دربارهی آن که "وعدهگاه شیاطین" نام داشت؛ در بین مردم نقل میشد؛ اما شجاعت پدرم زبانزد خاص و عام بود و از هیچ چیز مطلقا هیچ چیز واهمهای نداشت. هوا بسیار تاریک بود و ستارگان خود را پشت توده ابرهای سیاه بارانزا، پنهان کرده بودند و جز صدای شغالان از دوردست و صدای پای آنان بر سنگریزههای دشت، هیچ صدایی به گوش نمیرسید. آرسن با قدمهای باصلابت و با احتیاط، در سکوت به وعدهگاه شیاطین نزدیک شد و در کمال تعجب جز متروکهای خاموش در قلب بیابان چیزی نیافت! آلفرد آب دهانش را با صدا فرو داد و با دستانی لرزان آب مقدس را در جای جای متروکهی سنگی بر زمین ریخت تا طلسم شیاطین خنثی و باطل شود. سپس رو به آرسن کرده و ترسان و لرزان گفت: - بهتره برگردیم قربان، ظاهرا خبری نیست و شایعهای بیش نبوده! اما در نظر آرسن این سکوت و آرامش در وعدهگاه عادی نبوده و چیزی سرجایش نیست. به ناچار نظر آلفرد را پذیرفت و عزم رفتن کردند. درست در آخرین لحظهی خروج آنان از وعدهگاه شیاطین، سایهای خندهکنان در پشت دیوار سنگی نیمه فروریخته، آنان را زیر نظر داشت و هر دو متوجه حضور او شده و در جای خود بیحرکت ایستادند. نفس در سینهها حبس شد، که به ناگاه آرامش شب شکست و پس از شنیدن صدای هولناک دروازههای جهنمی، سیزده ساحره دورتادور آنان ظاهر شدند. آتشی مهیب در میانهی بنا برافروخته شد و شعلههای سرخ و زردرنگ آن زبانه میکشید و تصویر آن در چشمان غافلگیرشدهی آرسن و آلفرد انعکاس یافت. تعداد زیادی از جنیان خنده کنان دور آتش گردیدند و پایکوبان نگاههای خصمانه و آزاردهندهیشان را به آن دو سلحشور دوخته بودند. آرسن اخمهایش درهم رفت و در میان بحبوحهی احضار شیاطین در نیمه شب در اندیشهی رهانیدن خود و یار همیشگیش آلفرد بود، که از شدت ترس زبانش بند آمده و عرق از سرورویش میچکید. صداها همچون صدای زمینلرزهای عظیم گوشها را میآزرد به ناگاه صدای هولناک با گویشی خاص و مهیب از اهریمنیان به گوش رسید که خطاب به آرسن گفت: _کار درستی نکردی که شیاطین رو به جنگ و دشمنی خودت فراخوندی! زین پس تو و نسلهای بعد از تو منفورترین افراد در سرزمین شیاطین خواهید بود و سایهی وهم همیشه بر سر شما گسترده خواهد شد؛ کتابی که به دست خودت نوشتی، باعث دردسر بزرگی در آینده خواهد شد و چه بسا انسانهای مفلوک و بیگناه دیگهای رو به سرازیری مرگ روانه خواهی کرد. بترس آرسن پسر تئودن، از برای روزها و شبهایی که آرزو خواهی کرد که مرگ استخوانهای بیمقدارت رو به خاک و خاکستر تبدیل کند! سپس خندهی شیطانی سرداد و با دستانی که زره فولادی، انگشتانش را پوشانیده بود؛ سایهی کتاب دستنویس آرسن را برای قفل طلسم نابودی در آتش انداخت. همگی جنیان دورتادور آتش در مقابل او سجده کرده و سپس فریادهای وهم آلودی در دل نیمه شب سردادند، که این اصوات شوم و گوش خراش در میان دیوارههای میعادگاه شیاطین طنین انداز شده و گویی به گوش جهانیان میرسید. [/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه تلاقی اوهام | نویسنده sᴀᴅ ʙᴀʟʟᴇʀɪɴᴀ
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…