ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در انتظار بازبینی
رمان کوتاه دکتر اقیانوس | زهرا رمضانی
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="عطرین, post: 302246, member: 6534"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]برسام نفهمید کِی کهربا بعد از هل دادنش از اتاق خارج شد و یک جورایی میتوان گفت از آن مهلکهی عاشقانه گریخت؛ اما زمانی به خود آمد که دوباره شانهاش تیر کشید. با چهرهی نسبتا خندان آخی گفت و از دستهی صندلی گرفت و با خودش سخن گفت: - مطمئنم این درد، درد عاشقیه! تو داری چکار میکنی با من دکتر اقیانوس؟ لبخندش عمیقتر شد خداروشکر کرد حداقل توانست کدورت و دل آزردگی کهربا نسبت به خودش را با حربهی زبانش از بین ببرد. کهربا که با دست در حال باد زدن صورت سرخ شده از خجالتش بود، به پاشایی نگریست که بقچهی غذا به دست داشت؛ لبخندی به رویش پاشید و همانطور که سعی داشت اتفاقات چند دقیقه قبلی که در وجودش قیامت به پا کرده بود را به فراموشی سپارد سخن گفت: - پاشا عزیزم! چرا زحمت کشیدی؟ گفتم دیگه نمیخواد غذا بیاری! پاشا در حالی که ظروف غذای بقچه پیچ شده را به دستان کهربا میداد با گویش زیبای شمالیاش سخن گفت: - خانم دکتر میدونی که اگر من نیارم مادرم میاره! شما رو بیشتر از من دوست داره. کهربا خندهی نخودی از بابت حرف آخر پاشا که اندکی با حسادت همراه بود کرد و همانطور که موهای پر پشت؛ اما نسبتا کوتاه پسرک شیطون مقابلش را که خرمایی رنگ بود بهم میریخت گفت: - دست مامانت درد نکنه، یک خبر خوش برات دارم! پاشا چشمان براق و درخشانش را به دکتر دوخت و با خوشحالی دستانش را بهم کوبید و گفت: - سوتو دیگه خوب شده؟ کهربا سری تکان داد و همانطور که به سمت اتاق نگهداری حیوانات حرکت میکرد سخن گفت: - آره کاملا خوب شده و بخیهها کاملا جوش خو*ردن. سپس به یاد برسامی افتاد که بخیههایش نسبت به سوتو کمتر بود؛ اما هنوز که هنوز است کامل جوش نخورده و یک بار هم پاره شده بود. - ای کاش این بشر یکم از سوتو یاد میگرفت. پاشا به محض ورود به اتاق همانطور که با خوشحالی به سمت سوتو میرفت با تعجب سخن گفت: - با من بودین خانم دکتر؟ کهربا که در ذهنش برسام را ترسیم کرده و یک جورایی انگار با او سخن گفت بود با این حرف پاشا سرش را به معنای نه تکان داد و گفت: - نه عزیزم. پاشا با ذوق مشغول بازی با سوتو شد و کهربا در همان حین، یک سری نکات مهم را به پاشا گوشزد و سر آخر آنان را تا دم در کلینیک بدرقه کرد. نفس آسودهای کشید، باران با شدت و قدرت کمتری در حال باریدن بود. حال و هوا بیرون بر خلاف دل کهربا گرفته و درهم بود. کهربا با لبخند، نفس عمیقی کشید و بوی خاک باران خورده را به ریههایش فرستاد و با ذوق گفت: - بارون اول باهاش آشنا شدم، بارون دوم فهمیدم که بهش علاقمند شدم، بارون سوم قراره چطور باشه؟ از این حرفش خندهای پر صدا کرد و بعد از آن که پاشا و سوتو از مقابل دیدگانش ناپدید شدند وارد کلینیک شد. دوباره غذاها را در ظروف ریخت و بعد چند نفس عمیق، متعدد و عدیده وارد اتاق شد، برسام را دید که بر روی صندلی خودش نشسته است و سرش را به بالای صندلی تکیه زده. به محض شنیدن صدای در، سرش را به سمت در چرخاند و لبخندی زد؛ بوی غذا گرسنهترش کرد. خواست بلند شود که کهربا فهمید و همانطور که ظرف غذا را روی میزش میگذاشت گفت: - همونجا بشین، من روی میز میشینم. برسام باشهای به زبان آورد و اندکی از حالت لم داده خارج شد؛ قاشق و چنگال را به دست گرفت و مشغول شد.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در انتظار بازبینی
رمان کوتاه دکتر اقیانوس | زهرا رمضانی
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…