ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه هویت خونین | KIAnaz
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="دختر خوشگل انجمن, post: 51948, member: 335"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]#10 از پارک خارج شده بودیم که برایان دستی به موهایش کشید و کنارم ایستاد. به رستوران روبهرویمان خیره شد و گفت: - موافقی بریم رستوران؟ از آنجایی که از صبح چیزی نخورده بودم، سرم را به نشانه تأیید تکان دادم. از خیابان عبور کردیم. به پسری نگاه کردم که در کنار در رستوران ایستاده بود و خوشآمد میگفت. نگاهش که به ما افتاد؛ بساط خوش آمدید و قدم سر چشمانمان گذاشتید را پهن کرد. صدای گیرایی داشت، و انتخاب مدیر رستوران تحسین کننده بود. پس از لبخند کوتاه و اجمالی تحویلش دادن وارد رستوران شدیم. نسبتاً شلوغ بود. برایان دستش را پشت کمرم قرار داد و کمی به جلو هدایتم کرد، با حالت متفکری گفت: - خب کجا بشینیم؟ لبم را با زبانم تر کردم و گفتم: - فرقی نداره. ناگهان چشمم به میز کنار دیوار افتاد، دورش شلوغ بود. با حالت عجیبی گفتم: - ها، اونجا خوبه. تک خندهای کرد و به آن سمت رفت. صندلی را برایم عقب کشید. دامنم را کمی جمع کردم و نشستم. صندلی روبهرویم را عقب کشید و نشست. مِنو را به سمتم گرفت. از دستانش که روبهرویم دراز شده بود گرفتم و بر روی میز گذاشتم. اخم ریزی کرد و لبش را کمی کج کرد. دستانم را روی میز در هم گره کردم و گفتم: - هر چی خودت میخوری برای من هم سفارش بده. و سرم را به سمت پنجرهی بزرگ رستوران که تردد افراد را نمایش میداد، چرخاندم. سری تکان داد و به مِنو روبهرویش خیره شد. سرش را بلند کرد و برای چند ثانیه به پیراهنم نگاه کرد. مِنو را بست و به صندلی تکیه داد. کمی سرم را خم کردم و به پیراهنم خیره شدم. مشکلی نداشت. سرم را بلند کردم. پسری با فرم مشکی به میز نزدیک شد، از فرمی که به تن داشت میتوانست فهمید گارسون است. موهای قهوهای و صورت کشیدهاش و آن بینی عقابی، زیبایی خاصی به چهرهاش نداده بود. زیباترین جزء صورتش چشمانش بود. برایان کمی خودش را جلو کشید. گارسون محترمانه رو به برایان پرسید: - چی میل دارید قربان؟ برایان دستی به چانهاش کشید و گفت: - دو تا فیله مینیون. گارسون سوالی گفت: - سس؟ برایان تک خندهای کرد و گفت: - اصلاً یادم نبود، قارچ باشه. گارسون سری تکان داد و یک قدم از میز فاصله گرفت. - امر دیگهای نیست قربان؟ برایان نگاه کوتاهی به ساعت مچیاش انداخت و سر تکان داد. -خیر، امری نیست. متعجب نگاهش کردم. زمانی که گارسون کاملا از میز دور شده بود؛ با سرعت به سمت برایان خم شدم. - وقتی بهتون میگن امری نیست قربان، شما باید بگید عرضی نیست، نه امری نیست. با گفتن امری نیست طرف مقابل احساس کوچیک بودن میکنه. متعجب نگاهم میکرد. به پشتی صندلیام تکیه دادم. لبخندی زد و منتظر غذا ماند. [/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
رمانهای کوتاه درحال تایپ
رمان کوتاه هویت خونین | KIAnaz
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…