شعر مجموعه اشعار بقای شب | به قلم یاسمن بهادری

[yasaman.Bahadory]

...بسم الله الرحمن الرحیم...​

---

عنوان اثر: بقای شب
کاتب: یاسمن بهادری
در ژانر: عاشقانه_تراژدی
به قالب: سپید

دیباچه‌ای بر اثر:
غموض و صمت
خیزاب محزون شامگاه
برثن‌های آهنینشان را
به دور گریبانم بغرنج گردانیده‌اند
این شبانگاه رنج‌آلود
عاری ز تو
غرض ذبح مرا دارد

---

شرکت داده شده در مسابقه شعرنویسی، اسفند 1402
.اختصاصی_انجمن کافه نویسندگان.
1402.12.17_19:32​

 

[سِرمه.]

« به نام خالق پیچک‌های باغ واژگان »​

---

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین جامع تالار شعر

شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای مجموعه شعر

پس از گذشت ۱۰ الی ۱۵ پست از مجموعه شعر خود، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید. توجه داشته باشید که مجموعه اشعار تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد مجموعه اشعار

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای اشعار

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان مجموعه شعر خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام مجموعه شعر

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن مجموعه شعر خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه
​

---

_ تیم مدیریت کافه نویسندگان _​

 

[yasaman.Bahadory]

روز، جامه‌ی سیاه فامش را
همچون عبایی
مدور خود احاطه کرده و شهر
تهی می‌شود از تلألو
خموش می‌گردد از هم‌همه
اینک همه‌ی شهر خوابست
و خیابان ها
عریان شده‌اند از نطق

 

[yasaman.Bahadory]

اندرون اتاقکی نمور
من و اعتزال‌هایم
یک‌دیگر را به آغو*ش کشیده‌ایم
هیچ‌یک
اراده‌ی خلاص ز پیکر هم را نداریم
گویی مادری
طفل صغیرش را
ز اعراض گرگان
کرانه‌ای در دنج سینه نهفته
و نوباوه‌اش
رخت عیاذش را
به مثال مرواریدی مغتنم
باطن مشتش می‌فشارد

 

[yasaman.Bahadory]

این شب خفقان‌آور
مرا در سیاه‌چالی مخوف حبس کرده
در گذر از هر دَم
ایذاء می‌کند روحم را و من
هیچ عربده‌ای جز دم‌فروبستن ندارم

 

[yasaman.Bahadory]

پس از لمحه هایی
که گویی هر کدامینشان
ز سالیان زبانه می کشد
حالِ این لحظه ام را
بامداد بی آشیان می فهمد
آخر او همچون من
در بر انزوا
اغبر و بی صوتی شهر
مفقود شده

 

[yasaman.Bahadory]

دمعی که قطره قطره
می چکد ز جام چشمانم
ماه که در ناسره آسمان
طنازانه وهاجی میکند
تنها به یادم می آورند
یگانه بودنت را
در این قلب ژولیده ام