تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دانلود مسخ| فرانتس کافکا

  • شروع کننده موضوع Alin628
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 23
  • پاسخ ها 1
ژورنالیست
ژورنالیست انجمن
تیم کتابخوان
Feb
152
412
63
19
بنام پروردگار قلم
نام کتاب: مسخ
به قلم: فرانتس کافکا
ترجمه: صادق هدایت

مسخ از مهمترین آثار ادبیات فانتزی قرن بیستم است که در دانشکده‌ها و آموزشگاه‌های ادبیات سراسر جهان غرب تدریس می‌شود.
نخستین بار صادق هدایت این کتاب را از روی ترجمهٔ فرانسویش در سالِ ۱۳۲۹ به فارسی درآورد. بعدها داستان از اصلِ آلمانی هم به فارسی ترجمه شد، مثلاً به قلمِ علی‌اصغر حداد.

خلاصه:
داستان در مورد بازاریاب جوانی به نام گرگور سامسا است که یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود که به یک مخلوق نفرت‌انگیز حشره‌مانند تبدیل شده‌است. دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمی‌شود و خود کافکا نیز هیچگاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده در این کتاب تضادی حیرت‌انگیز با موضوع کابوس‌وار داستان دارد. داستان غم‌انگیز «گرگور سامسا» حاکی از بیگانگی با هنجارها است. گویی او خود می‌خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می‌توان گفت که مسخ شدن گرگور نوعی فرار از واقعیت حاکم است.

برشی از کتاب:
یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد، دید که در رختخوابش به حشره‌ای وحشتناک مبدل شده است. او که بر پشت سخت و زره‌گونه‌اش خوابیده بود، وقتی سرش را کمی بلند کرد، شکم قهوه‌ای گنبدگونه خود را دید که به قسمت‌های زمختی به شکل یک کمان تقسیم می‌شد، و لحافش که به زحمت روی شکمش بند بود، نزدیک بود از رویش بیافتد. پاهای فراوانش در مقایسه با حجم باقی بدنش به طرزی رقت‌انگیز باریک و لاغر بودند و بی‌اختیار در برابر چشمانش پیچ و تاب می‌خوردند. گرگور فکر کرد: «چه بر سرم آمده؟» این واقعه خواب و رؤیا نبود. اتاقش، که هر چند کمی کوچک، ولی اتاقی دُرست و حسابی و مناسب و درخور یک انسان بود، ساکت و آرام در میان چهار دیواری آشنا قرار داشت. روی میز مجموعه‌ای از نمونه‌های پارچه پخش شده بود ـ زامزا فروشنده سیار بود ـ و بالای میزش عکسی به دیوار آویخته شده بود که اخیرا از یک مجله مصور بریده و در قاب طلایی و زیبایی کرده بود. این عکس، تصویر زنی را نشان می‌داد که یک کلاه خز بر سر داشت و یک شال خز برشانه‌هایش انداخته و شق و رق نشسته بود و ساعدهای خود را تماما در دست‌پوشِ خز سنگینی فرو بُرده و آن را به طرف بالا گرفته و در معرض تماشای بیننده این تصویر قرار داده بود.»
 
ژورنالیست
ژورنالیست انجمن
تیم کتابخوان
Feb
152
412
63
19
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا