ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
گالری زندگی
دانلود کتاب
مسخ| فرانتس کافکا
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="Alin628, post: 306799, member: 7037"] [CENTER][SIZE=22px][FONT=Gandom]بنام پروردگار قلم [/FONT][/SIZE] [/CENTER] [SIZE=15px][FONT=Gandom]نام کتاب: مسخ به قلم: فرانتس کافکا ترجمه: صادق هدایت مسخ از مهمترین آثار ادبیات فانتزی قرن بیستم است که در دانشکدهها و آموزشگاههای ادبیات سراسر جهان غرب تدریس میشود. نخستین بار صادق هدایت این کتاب را از روی ترجمهٔ فرانسویش در سالِ ۱۳۲۹ به فارسی درآورد. بعدها داستان از اصلِ آلمانی هم به فارسی ترجمه شد، مثلاً به قلمِ علیاصغر حداد. خلاصه: داستان در مورد بازاریاب جوانی به نام گرگور سامسا است که یک روز صبح از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که به یک مخلوق نفرتانگیز حشرهمانند تبدیل شدهاست. دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمیشود و خود کافکا نیز هیچگاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده در این کتاب تضادی حیرتانگیز با موضوع کابوسوار داستان دارد. داستان غمانگیز «گرگور سامسا» حاکی از بیگانگی با هنجارها است. گویی او خود میخواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه میتوان گفت که مسخ شدن گرگور نوعی فرار از واقعیت حاکم است. برشی از کتاب: یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد، دید که در رختخوابش به حشرهای وحشتناک مبدل شده است. او که بر پشت سخت و زرهگونهاش خوابیده بود، وقتی سرش را کمی بلند کرد، شکم قهوهای گنبدگونه خود را دید که به قسمتهای زمختی به شکل یک کمان تقسیم میشد، و لحافش که به زحمت روی شکمش بند بود، نزدیک بود از رویش بیافتد. پاهای فراوانش در مقایسه با حجم باقی بدنش به طرزی رقتانگیز باریک و لاغر بودند و بیاختیار در برابر چشمانش پیچ و تاب میخوردند. گرگور فکر کرد: «چه بر سرم آمده؟» این واقعه خواب و رؤیا نبود. اتاقش، که هر چند کمی کوچک، ولی اتاقی دُرست و حسابی و مناسب و درخور یک انسان بود، ساکت و آرام در میان چهار دیواری آشنا قرار داشت. روی میز مجموعهای از نمونههای پارچه پخش شده بود ـ زامزا فروشنده سیار بود ـ و بالای میزش عکسی به دیوار آویخته شده بود که اخیرا از یک مجله مصور بریده و در قاب طلایی و زیبایی کرده بود. این عکس، تصویر زنی را نشان میداد که یک کلاه خز بر سر داشت و یک شال خز برشانههایش انداخته و شق و رق نشسته بود و ساعدهای خود را تماما در دستپوشِ خز سنگینی فرو بُرده و آن را به طرف بالا گرفته و در معرض تماشای بیننده این تصویر قرار داده بود.»[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
گالری زندگی
دانلود کتاب
مسخ| فرانتس کافکا
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…