ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار ادبیات
ادبیات عمومی
محفل ادبی
ناداستان | انجمن کافه نویسندگان
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="Kallinu, post: 8382, member: 57"] [FONT=Gandom]انجمن کافه نویسندگان ناشران غیرمجاز دستشان به بخشهایی از بازار میرسد که ناشران رسمی نمیرسند یا برایشان مهم نیست. بیرون لیما، صنعت چاپ غیرمجاز کتاب تنها چیزی است که اهمیت دارد. اسکار کلچادو لوسیو، یکی از انگشتشمار نویسندههای پرویی که راستی راستی زندگیشان را از فروش کتابهایشان میگذرانند، ماجرای زمانی را برایم تعریف کرد که به شهر هوانکایو رفته بود تا در یک مدرسهی خیلی فقیر کتاب بخواند. سیصد کتاب امضا کرده بود و حتی یک جلد اصل هم به چشمش نخورده بود. خیلی ساده، نسخهی اصلی گیر نمیآمد. هیچ کتابفروشیای در هوانکایو نبود. کافه نویسندگاننویس که از ترس شکایت ترجیح داد اسمش را نیاورم ناراحت شده بود که کتابش در زادگاهش گیر نمیآمد. پس با یک ناشر غیرمجاز در لیما تماس گرفته بود، قرارومداری گذاشته بود، و طولی نکشیده بود که کتابش در کل کشور فروخته میشد. وقتی در مورد قضیه ازش پرسیدم، تاسفی در کارش نبود: «اگه مدیر یه نشر یه کتاب رو بیست دلار بفروشه و یکی دیگه همون رو با سه دلار دربیاره، احتمالا اون مدیره خیلی آدم مزخرفیه.» در چند مورد، ناشران غیرمجاز آثاری از نویسندههایی را نجات دادهاند که صنعت نشر رسمی فراموششان کرده بود. یکی از دوستانم داستان لوییس هرناندس را برایم تعریف کرد، شاعری نهچندان مشهور و پیشرو با پیروانی پروپاقرص در میان دانشجویان. نسخههای کپیشدهی مجموعه شعرهای او که دیگر چاپ نمیشد سالهای سال دستبهدست میچرخید اما هیچ ناشری به خودش زحمت نمیداد آثارش را تجدید چاپ کند. تا اینکه دستفروشی از مرکز شهر لیما به این نیاز پی برد، با یکی از چاپخانهها شریک شد و نسخهی غیرقانونی خودش را به بازار عرضه کرد. یادم است سال ۲۰۰۷، حولوحوش زمانی بود که رمان اولم درآمده بود، با دوستم تیتینگر که او هم کتاب تازهاش توی کتابفروشیها بود، با ماشین میرفتیم ناهار. برای یک نشریه کار میکردیم و هوبرت، صاحب نشریه، رئیسمان، پیشنهاد کرده بود ببردمان بیرون که جشن بگیریم. سر راه، رسیدیم به چراغ یک تقاطع که بازار هم بود، از آنهایی که دستفروشها تویش میوه و وایتبرد و روزنامه و اسباببازیهای بادشدنی میفروختند. صحنهای است که در صدها و شاید هزاران چهارراه پایتخت پرو تکرار میشود، تصویری آشنا برای هر کسی که در آمریکای لاتین یا هر کشور در حال توسعهی دیگری زندگی میکند یا به آن سفرکرده است. بینشان طبیعتا کتابفروش هم بود و هوبرت یکیشان را صدا زد. فروشنده چاق بود و دستوپاچلفتی. ناشیانه بین ماشینها حرکت میکرد و کتابهایش را مثل سپر جلویش گرفته بود. هوبرت پرسید: «چیزی از آلارکون یا تیتینگر داری؟» مرد اخم کرد: «کی؟» همین. هوبرت شیشه را داد بالا. رو کرد بهمان و گفت: «جفتتون ریدین.» تا جایی که میدانم اولین مجموعه داستانم هیچوقت چاپ غیرمجاز نشد که یکجورهایی ضدحال است. روزی که با هوبرت رفتیم ناهار، رمانم تازه به کتابفروشیها رسیده بود و قیمتش هم حدود پنجاه سل بود، معادل هجده دلار. تقریبا همان قیمتی که ممکن بود در کتابفروشیهای آمریکا داشته باشد، با یک تفاوت عمده: در پرو آن رقم معادل بیست درصد درآمد هفتگی یک کارگر معمولی است. راستش از قیمت کتاب شرمنده بودم. وجدانا چطور میتوانستم از خانواده و دوستانم انتظار داشته باشم آنهمه بالای یک کتاب پول بدهند؟ البته بجز آن اقلیت طبقهی متوسط به بالا که آنقدر پول برای دورریختن دارند.[/FONT] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار ادبیات
ادبیات عمومی
محفل ادبی
ناداستان | انجمن کافه نویسندگان
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…