تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد اولیه رمان په‌ژاره | میم‌.ز

  • شروع کننده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 281
  • پاسخ ها 3
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,669
7,430
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
با سلام و عرض وقت بخیر



نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.

منتقد اثر شما:
@ساعت دار


* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!


* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.


* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.


با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.

تاپیک جامع شکایات



به امید موفقیت روز افزون شما

تیم مدیریت تالار نقد
 
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,669
7,430
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
نام: په ژاره
نویسنده: میم.ز
ژانر: اجتماعی، تراژدی، عاشقانه
ناظر: @@TWCA
خلاصه:
تنها یک تصمیمی که وابسته به نظر دیگران بود، باعث شد مسیر زندگی‌اش تغییر کند. تصمیمی که برخلاف آن‌چه تصور می‌کرد، سرانجام دیگری برایش رقم زد. سرانجامی که باعث شد عقلش کیش و مات شود و صدای فریاد قلب شکسته‌اش، گوش آسمان را کَر کند!
 
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,669
7,430
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
به نام خالق هفت‌تیر و قلم
اسم: نام رمان شما په‌ژاره بود. این عنوان واژه‌ای کردی‌ست و معنای غم و دلتنگی دارد. می‌توان گفت اسم اثر شما کلیشه‌ای نداشت و اندازه‌اش استاندارد بود. تمامی اتفاقات رمان را لو نمی‌داد و با ژانرها ارتباط محسوسی داشت؛ اما می‌توانست با محتوا ارتباط بیشتری داشته باشد. منتهی چون افزون بر نقاط قوت بالا مخاطب را هم جذب می‌کرد و برایش سوال ایجاد می‌شد که این غم و دلتنگی نشات‌گرفته‌ از چه چیزی‌ست لازم نیست نام را تغییر دهید.
ژانرها: ژانرها تراژدی، عاشقانه و اجتماعی بودند. حقیقتا به فضای رمان شما بیش از ژانر اجتماعی، درام می‌خورد. عاشقانه در ارتباط بین بنیامین و کمند به چشم می‌خورد؛ لیکن پیشنهاد می‌شود این ژانر را همراه تراژدی پررنگ‌تر کنید. درکل عملکردتان سطح متوسطی داشت.
خلاصه: خلاصه‌تان هم خوب بود هم نبود. کنجکاوکنندگی و ترغیب لازم را داشت و میان ابهامات و اطلاعات تعادل ایجاد شده بود. همچنین هماهنگی زیبایی با ژانرها داشت؛ ولی مرا به این فکر انداخت که قرار است رمانی کلیشه مثلا با موضوع ازدواج اجباری بخوانم درحالی که پیرنگ اصلا این‌گونه نبود. پیشنهاد می‌شود کمی خلاصه را با اصطلاحات نقاشی و زندگی هنری کمند ترکیب کنید و رنگ‌های متفاوت‌تری روی بوم خلاصه اثرتان بریزید تا خواننده خلاقیت‌های ایده‌تان را بفهمد و بیشتر جذب شود.
مقدمه: مقدمه متن زیبایی بود که با ژانرها ارتباط و اندازه‌ای استاندارد داشت؛ اما خواننده را کنجکاو نمی‌کرد و همان‌طور که در خلاصه عرض کردم بهتر است کمی نوتر بنویسید و از عناصر نقاشی بهره بگیرید تا خواننده را به فضای رمان نزدیک‌ و نزدیک‌تر کنید. سطح مقدمه‌ی شما همچون خلاصه متوسط بود.
جلد: اثر جلد نداشت.
آغاز: آغاز نو و ساده‌ای داشتید؛ نظرخواهی کمند از مادر و پدرش و شنیدن نظرات جالبی از جانب آن‌ها. آغاز شما شخصیت‌پردازی‌ها و توصیفات خوبی داشت؛ ولو می‌توانست هیجان‌انگیزتر باشد. با این حال در نوع خودش مطلوب بود و نمی‌توان خرده‌ای به آن گرفت.
میانه: اتفاقات میانه جذاب‌تر بودند. علی‌رغم این‌که ساده بودند؛ اما دور از توقع مخاطب جلوه می‌کردند. مثلا من نخست فکر می‌کردم کمند قرار است عاشق یوسف شود یا بابا حیدرش قرار است خواستگاری برایش بر پا کند. شما تمام حدسیات خواننده را کنار می‌زدید و او را از مسیر جذاب و خلاقانه‌تری به سمت هدف خود یعنی آشنایی کمند و بنیامین می‌بردید؛ از طریق واسطه‌ها و همین میانه‌تان را جذاب کرده است.
شخصیت‌پردازی: شخصیت‌پردازی‌ها خوب بودند؛ اما گاهی مستقیم می‌شدند. کمند دختر بی‌اعتماد به نفس و خجالتی که هنرمندی قهار بود و بخاطر عدم عزت نفس چندان نمیتوانست انتقادی را هضم کند و بپذیرد. پس حساس جلوه می‌کرد. بدریخت‌انگاری‌اش نیز عمق بیشتری به شخصیت می‌بخشید. پدرش علی بسیار مراقب دخترش بود و مادرش که ناشنوا بود گاهی اوقات تشر می‌زد. کاش هنگام صحبت دیگران با مادر از فعل گفت استفاده نکنید تا ناشنوایی‌اش باورپذیرتر جلوه کند و کمی شخصیت‌پردازی والدین کمند را پررنگ‌تر کنید. بابا حیدر شخصیتی شوخ و بذله‌گو داشت. اما بنیامین. جای کار دارد ولی این‌که علاوه بر حالت تلخی که داشت گاهی هم تعریف می‌کرد و یک‌سره کوه یخ نبود پردازش و نوع کرکترش را حرفه‌ای جلوه می‌داد. درکل شخصیت‌پردازی متوسط رو به بالایی داشتید که می‌تواند بهتر شود.
توصیفات
لباس: لباس‌ها را تقریبا خوب و غیرمستقیم توصیف کرده بودید؛ اما بیشتر در مورد کمند. پیشنهاد می‌شود در خصوص توصیفات به باقی شخصیت‌ها توجه بیشتری کنید. با این حال عملکرد متوسط رو به بالایی داشتید.
مکان: توصیفات مکان سطح مرغوب‌تری داشت. مستقیما از چیزی صحبت نکرده بودید؛ اما من تا حد زیاد و دلنشینی می‌توانستم فضا را تصور کنم، مثلا خانه‌ی کمند یا مادربزرگش را. نمره‌ی خوبی در این بخش می‌گیرید؛ لیکن می‌توانید بیشتر روی آن کار کنید.
چهره: توصیف چهره‌ی کمند از طریق شخصیت او و مدام پوشاندن عیب‌‌های صورتش و استرس بابت آن‌ها جذابیت خاصی داشت. توصیف چهره‌ی باقی کرکترها نیز غیرمستقیم، خلاقانه و باورپذیر بود؛ اما یک ایراد داشت. توصیف چشم سبز را بیش از حد به کار می‌بردید و تکرار مکرر یک توصیف دل خواننده را می‌زند. توصیه می‌شود از این مورد اجتناب کنید.
زمان: توصیف زمان‌‌تان چندان قوی نبود. نمی‌دانستیم در چه سالی هستیم، ساعت چند است و تنها متوجه‌مان می‌کردید روز است یا شب. می‌توانید این توصیف را گسترش بیشتری دهید و نمی‌توانم امتیاز کاملی در این زمینه به شما بدهم.
باورپذیری: مسئله باورناپذیری در رمان شما مشاهده نکردم، جز همان قضیه ناشنوایی مادر کمند که اگر نکاتی که گفتم را رعایت کنید اثرتان باورپذیرتر جولان می‌دهد.
کشمکش و تعلیق: تعلیقات رمان شما بسیار خوب بود. آن‌جا که بابا نیدر می‌خواست خبری را به کمند بگوید و ناراحت شدن ناگهانی‌اش حین دیدن یک پیام. خوب می‌توانستید خواننده را به دنبال خود بکشید. کشمکش‌ها هم بسیار عالی بودند. نگرانی‌ها و نوشخوارهای فکری کمند، بحث‌هایش با بنیامین درباره اختلاف نظراتشان و... . کشمکش‌ها نسبتا نو بودند؛ نمی‌توان ایرادی در این بخش به شما گرفت.
ایده: ایده به خودی خود منحصر به فرد نبود و چیزی محسوب نمی‌شد که مرا شگفت‌زده کند و برای نویسنده‌اش کف بزنم. با این حال پیرنگ و جزئیات خواننده را دنبال خود می‌کشیدند و این تا حد زیادی کلیشه‌های ایده‌ی کلی را می‌پوشاند و باعث می‌شد ارزش خواندن را داشته باشد. می‌توان گفت ایده‌ای معمولی داشتید با پردازش نسبتا قوی.
توصیه‌ها و سخن منتقد: رمان زیبایی داشتید. پیشنهاد می‌شود ژانرهای عاشقانه و تراژدی را در رمان پررنگ‌تر و مقدمه و خلاصه را به فضای رمان نزدیک‌تر کنید تا از سادگی دربیایند و جذابیت بیشتری بیابند. مسئله بیماری فاطمه را باورپذیرتر کنید و توصیفات تکراری به کار نبرید. همچنین توصیف لباس و زمانتان را گسترش دهید.
موفق باشید، قلمتان مانا
@maedeh.z
 
نویسنده
نویسنده
Apr
190
148
93
21
نورِماه!
وضعیت پروفایل
13
به نام خالق هفت‌تیر و قلم
اسم: نام رمان شما په‌ژاره بود. این عنوان واژه‌ای کردی‌ست و معنای غم و دلتنگی دارد. می‌توان گفت اسم اثر شما کلیشه‌ای نداشت و اندازه‌اش استاندارد بود. تمامی اتفاقات رمان را لو نمی‌داد و با ژانرها ارتباط محسوسی داشت؛ اما می‌توانست با محتوا ارتباط بیشتری داشته باشد. منتهی چون افزون بر نقاط قوت بالا مخاطب را هم جذب می‌کرد و برایش سوال ایجاد می‌شد که این غم و دلتنگی نشات‌گرفته‌ از چه چیزی‌ست لازم نیست نام را تغییر دهید.
ژانرها: ژانرها تراژدی، عاشقانه و اجتماعی بودند. حقیقتا به فضای رمان شما بیش از ژانر اجتماعی، درام می‌خورد. عاشقانه در ارتباط بین بنیامین و کمند به چشم می‌خورد؛ لیکن پیشنهاد می‌شود این ژانر را همراه تراژدی پررنگ‌تر کنید. درکل عملکردتان سطح متوسطی داشت.
خلاصه: خلاصه‌تان هم خوب بود هم نبود. کنجکاوکنندگی و ترغیب لازم را داشت و میان ابهامات و اطلاعات تعادل ایجاد شده بود. همچنین هماهنگی زیبایی با ژانرها داشت؛ ولی مرا به این فکر انداخت که قرار است رمانی کلیشه مثلا با موضوع ازدواج اجباری بخوانم درحالی که پیرنگ اصلا این‌گونه نبود. پیشنهاد می‌شود کمی خلاصه را با اصطلاحات نقاشی و زندگی هنری کمند ترکیب کنید و رنگ‌های متفاوت‌تری روی بوم خلاصه اثرتان بریزید تا خواننده خلاقیت‌های ایده‌تان را بفهمد و بیشتر جذب شود.
مقدمه: مقدمه متن زیبایی بود که با ژانرها ارتباط و اندازه‌ای استاندارد داشت؛ اما خواننده را کنجکاو نمی‌کرد و همان‌طور که در خلاصه عرض کردم بهتر است کمی نوتر بنویسید و از عناصر نقاشی بهره بگیرید تا خواننده را به فضای رمان نزدیک‌ و نزدیک‌تر کنید. سطح مقدمه‌ی شما همچون خلاصه متوسط بود.
جلد: اثر جلد نداشت.
آغاز: آغاز نو و ساده‌ای داشتید؛ نظرخواهی کمند از مادر و پدرش و شنیدن نظرات جالبی از جانب آن‌ها. آغاز شما شخصیت‌پردازی‌ها و توصیفات خوبی داشت؛ ولو می‌توانست هیجان‌انگیزتر باشد. با این حال در نوع خودش مطلوب بود و نمی‌توان خرده‌ای به آن گرفت.
میانه: اتفاقات میانه جذاب‌تر بودند. علی‌رغم این‌که ساده بودند؛ اما دور از توقع مخاطب جلوه می‌کردند. مثلا من نخست فکر می‌کردم کمند قرار است عاشق یوسف شود یا بابا حیدرش قرار است خواستگاری برایش بر پا کند. شما تمام حدسیات خواننده را کنار می‌زدید و او را از مسیر جذاب و خلاقانه‌تری به سمت هدف خود یعنی آشنایی کمند و بنیامین می‌بردید؛ از طریق واسطه‌ها و همین میانه‌تان را جذاب کرده است.
شخصیت‌پردازی: شخصیت‌پردازی‌ها خوب بودند؛ اما گاهی مستقیم می‌شدند. کمند دختر بی‌اعتماد به نفس و خجالتی که هنرمندی قهار بود و بخاطر عدم عزت نفس چندان نمیتوانست انتقادی را هضم کند و بپذیرد. پس حساس جلوه می‌کرد. بدریخت‌انگاری‌اش نیز عمق بیشتری به شخصیت می‌بخشید. پدرش علی بسیار مراقب دخترش بود و مادرش که ناشنوا بود گاهی اوقات تشر می‌زد. کاش هنگام صحبت دیگران با مادر از فعل گفت استفاده نکنید تا ناشنوایی‌اش باورپذیرتر جلوه کند و کمی شخصیت‌پردازی والدین کمند را پررنگ‌تر کنید. بابا حیدر شخصیتی شوخ و بذله‌گو داشت. اما بنیامین. جای کار دارد ولی این‌که علاوه بر حالت تلخی که داشت گاهی هم تعریف می‌کرد و یک‌سره کوه یخ نبود پردازش و نوع کرکترش را حرفه‌ای جلوه می‌داد. درکل شخصیت‌پردازی متوسط رو به بالایی داشتید که می‌تواند بهتر شود.
توصیفات
لباس: لباس‌ها را تقریبا خوب و غیرمستقیم توصیف کرده بودید؛ اما بیشتر در مورد کمند. پیشنهاد می‌شود در خصوص توصیفات به باقی شخصیت‌ها توجه بیشتری کنید. با این حال عملکرد متوسط رو به بالایی داشتید.
مکان: توصیفات مکان سطح مرغوب‌تری داشت. مستقیما از چیزی صحبت نکرده بودید؛ اما من تا حد زیاد و دلنشینی می‌توانستم فضا را تصور کنم، مثلا خانه‌ی کمند یا مادربزرگش را. نمره‌ی خوبی در این بخش می‌گیرید؛ لیکن می‌توانید بیشتر روی آن کار کنید.
چهره: توصیف چهره‌ی کمند از طریق شخصیت او و مدام پوشاندن عیب‌‌های صورتش و استرس بابت آن‌ها جذابیت خاصی داشت. توصیف چهره‌ی باقی کرکترها نیز غیرمستقیم، خلاقانه و باورپذیر بود؛ اما یک ایراد داشت. توصیف چشم سبز را بیش از حد به کار می‌بردید و تکرار مکرر یک توصیف دل خواننده را می‌زند. توصیه می‌شود از این مورد اجتناب کنید.
زمان: توصیف زمان‌‌تان چندان قوی نبود. نمی‌دانستیم در چه سالی هستیم، ساعت چند است و تنها متوجه‌مان می‌کردید روز است یا شب. می‌توانید این توصیف را گسترش بیشتری دهید و نمی‌توانم امتیاز کاملی در این زمینه به شما بدهم.
باورپذیری: مسئله باورناپذیری در رمان شما مشاهده نکردم، جز همان قضیه ناشنوایی مادر کمند که اگر نکاتی که گفتم را رعایت کنید اثرتان باورپذیرتر جولان می‌دهد.
کشمکش و تعلیق: تعلیقات رمان شما بسیار خوب بود. آن‌جا که بابا نیدر می‌خواست خبری را به کمند بگوید و ناراحت شدن ناگهانی‌اش حین دیدن یک پیام. خوب می‌توانستید خواننده را به دنبال خود بکشید. کشمکش‌ها هم بسیار عالی بودند. نگرانی‌ها و نوشخوارهای فکری کمند، بحث‌هایش با بنیامین درباره اختلاف نظراتشان و... . کشمکش‌ها نسبتا نو بودند؛ نمی‌توان ایرادی در این بخش به شما گرفت.
ایده: ایده به خودی خود منحصر به فرد نبود و چیزی محسوب نمی‌شد که مرا شگفت‌زده کند و برای نویسنده‌اش کف بزنم. با این حال پیرنگ و جزئیات خواننده را دنبال خود می‌کشیدند و این تا حد زیادی کلیشه‌های ایده‌ی کلی را می‌پوشاند و باعث می‌شد ارزش خواندن را داشته باشد. می‌توان گفت ایده‌ای معمولی داشتید با پردازش نسبتا قوی.
توصیه‌ها و سخن منتقد: رمان زیبایی داشتید. پیشنهاد می‌شود ژانرهای عاشقانه و تراژدی را در رمان پررنگ‌تر و مقدمه و خلاصه را به فضای رمان نزدیک‌تر کنید تا از سادگی دربیایند و جذابیت بیشتری بیابند. مسئله بیماری فاطمه را باورپذیرتر کنید و توصیفات تکراری به کار نبرید. همچنین توصیف لباس و زمانتان را گسترش دهید.
موفق باشید، قلمتان مانا
@maedeh.z
درود، ممنون از وقتی که گذاشتید.
ژانر عاشقانه به مرور وارد رمان میشه، در جای دیگه و با شخص دیگه.
تشکر🤍
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا