آخرین فعالیت Gemma
-
واهمه از توهم که مرا به بند هلاکت گرفتار گردانیده و وجودم از سرشت این عشق در دیار خواب و رویا فرتوت گشته. اینک قطره قطره خون جاری در... -
او تا به حال با چیزی زنده بود که دیگران، از آن می‌مردند؛ تنهایی! گاهی در همین تنهایی مسرت‌بخش، صورتش را به پس پنجره می‌چسباند؛ شوق...
-
Gemma به موضوع چالش مونولوگ برتر هفته (۱) پاسخ داده‌است.نادانی، قفسی‌ست که با آن آزادانه روی ذهن‌ها قدم می‌زنند. بارها فریب‌شان می‌دهند، به بازی‌شان می‌گیرند، آزمایش‌شان می‌کنند آن هم آن‌چنان...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با
Like واکنش نشان داد.
دلش لرزید. با تمام دلخوری و غمی که از جانبش دچار شده بود؛ اما حال دیشبش او را پریشان می‌کرد. زیر ل*ب شعر غمگینی را با خودش زمزمه کرد: -... -
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
طلعت خانم لبخندی هم‌زمان با نگاه چپ‌چپ حواله‌اش کرد. ستاره خانم اما شاکی به طرفش رفت و سبد را از دستش گرفت. - بده به من این رو. کارد...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
*** بینی‌اش را درون نرمی پارچه‌ی مل‌مل فرو کرد و پلک‌های خسته‌اش را بست. وقتی با آن چشمان سیاه پر ذوقش لباس عروس ساده‌ی دنباله‌داری را...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
از او چه انتظاری داشت؟ که مثل عروس‌های دیگر خوشحال باشد و با عشق در بغلش عکس بیندازد؟! نه او مثل بقیه نمی‌توانست باشد؛ همه چیز یک اجبار...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
از این اجبار خسته بود. چرا باید برای مرد دیگری جز امیر می‌رقصید؟ تمام این صحنه‌ها را چه شب‌ها برای خودش رویاپردازی نکرده بود؛ با خود...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
ایستاد، اما می‌لرزید. فاطمه خوب می‌دانست قسم اولش جان مادر بود. فین‌فین کنان جلویش ایستاد. کاش یک حرفی میزد، آرواره‌های فشرده‌ی فکش...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
نفسش را به دشواری از سینه رها کرد و بزاق تلخ دهانش را قورت داد. - از خودم متنفرم! حسام تعلل نکرد و با اخم شدت یافته، دست برد و تور را...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
- تو رو خدا برو، نمون، چرا برگشتی؟ به زور خود را سرپا نگه داشته بود؛ مرتعش شدن بدنش را نمی‌توانست کنترل کند. حسام یک تای ابرویش بالا...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
خواست با قاطعیت سرش فریاد بکشد که «آره، همون روز کذایی از چشمم افتادی.» اما هنوز ل*ب از ل*ب تکان نداده بود که صدای آشنایی به گوشش خورد،...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
همین کافی بود که طغیان کند، هر چه رشته کرد پنبه شد و نقطه‌ی پایانش هق‌هقی از عمق سینه بود. جان بی‌رمقش تحمل ایستادن نداشت، همان جا با...
-
Gemma به Leila Moradii نوشته در موضوع درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
کاش همین جا بیهوش میشد، تحمل این وضعیت برایش سخت بود. روی نیمکت خالی نشست و آهی کشید. باید سرنوشتش را می‌پذیرفت، یا یک راه دیگری انتخاب...