آخرین فعالیت م . صالحی

  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    زهراخانم باز خندید و گفت: ا زرنگی، من تا تهرون بودیم وکیلت بودم اینجا خاله دامادم. و خودش باز خندید. پریچهر ظرف خورشت سر میز برد و تا...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    جلوی در ورودی سالن، زهراخانم به استقبالشان آمد و گفت: شام که نخوردید؟ پریچهرجوابش را داد: ای وای شام، سفارش میدم ببخشید! زهراخانم...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    وقتی به خانه رسیدند، هردو پیاده شدند. پریچهر ماشین دور زد و قبل از رفتن خطاب به ابراهیم گفت: بابت امروز ممنونم. و ابراهیم نمی‌دانست چرا...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    پریچهر نگاهش به بیرون داد. نفس عمیقی گرفت و گفت: ببینید نمی‌دونم چطوری باید بیانش کنم. آخه یه کمی هم خجالت میکشم... حقیقتاً... اما با...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    آخر به خواست و سلیقه پریچهر، ابراهیم هم باز یک کت و شلوار خرید. شاید پریچهر می‌خواست نشان دهد به اندازه هستی خوش‌سلیقه است. پریچهر وقتی...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم حساب کرد و با هم از رستوران بیرون آمدند. کمی در پاساژها چرخیدند اما پریچهر نمی‌دانست چه می‌خواهد. ابراهیم که در سکوت همپای او...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    پریچهر به عقب تکیه زد و گفت: ممنون. فایل داخل واتس‌آپ واسه‌تون میفرستم. ابراهیم گوشیش را باز کرد و بعد از باز کردن فایل، نگاهی انداخت و...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    بعد از کلاس دوم، با هم از آزمایشگاه بیرون آمدند. باز در سکوت پریچهر رانندگی می‌کرد و ابراهیم گاهی از گوشه چشم نگاهش می‌کرد. به نظرش خیلی...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    صحبتش خیلی با پدرش طولانی نشد. پدرش بیشتر از هر کسی به ابراهیم و کارهایش اطمینان داشت و می‌دانست ابراهیم برای برخاستنشان از خاک حتما...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    پریچهر لبخندی به جانش ریخت و از جا برخاست و گفت: کلاس‌ها شروع شد بعد از کلاس می‌بینمتون. و به سوی کلاس خانم‌ها رفت. پریچهر جای در انتهای...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم سرش را نزدیک گوشش برد و گفت: احیاناً کار سمیه نیست. نگاه پریچهر به سمتش چرخید مدتی گنگ نگاهش کرد و بعد گفت: خواهرتون؟! - آره...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم ترجیح داد ساکت باشد و پریچهر هم حرفی برای گفتن نداشت. با زنگ موبایل ابراهیم سکوت ماشین شکست. باز شماره راحله بود و ابراهیم گمان...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    صبح بعد از نماز، از خانه بیرون رفت. کمی قدم زد و بعد وقتی با نان تازه به خانه برگشت متوجه ماشین پریچهر شد که مقابل در خانه بود. زنگ در...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    فاطمه باز گفت: بابا هم سراغت می‌گرفت گفتم برای کار با دوستت رفتی شهرستان، یه کمی پرس‌ و جو کرد چه کاری و با کی رفتی من بهش گفتم خودت...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم در سکوت رانندگی می‌کرد و فریبرز هم نگاهش به خیابان بود. زهراخانم این سکوت شکست و ابراهیم خطاب قرار داد: آقا ابراهیم شما...
عقب
بالا پایین