آخرین فعالیت آشوب دلها
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با
Like واکنش نشان داد.
چشم‌هایم را به هرگونه از سختی می‌بندم.داستان من باید داستانی نگاشته شود که تنها ژانرش، ژانر تراژدی باشد. تلخ و بی‌کام! یادم می‌آید که... -
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
به طور ناگهانی تصمیم گرفتم که به حیاط بروم و کمی با خود خلوت کنم که دیدم سبحان هم با دارد به سمتم می‌آید. در کنار یک‌دیگر راه می‌رفتیم...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
من همان بهتر که تن به ازدواج با آرمان را بدهم؛ هرچند که تاکنون عکس او را ندیده بودم. اخمی کردم و آهسته و استوار گفتم: - نه! می‌تونی خودت...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
کمی زبان فارسی‌اش را با لهجه غلیظ بیان می‌کرد و این بهتر بود. - میشه بریم اتاق آقا سبحان؟ اخم کم‌رنگی در پیشانی‌اش می‌نشیند و سپس بدون...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
مهشید با نگرانی، ما دونفر را نگاه می‌کرد و این‌بار من تصمیم گرفتم به طور جدیت کامل به سبحان بفهمانم که به او علاقه دارم؛ آن هم چگونه؟ با...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
( فصل سوم ) همه‌ی خانواده‌ی پدری‌‌ام به عمارت عمه زری آمده بودیم و منتظر مانده بودیم تا سبحان با عشق‌اش بیاید. با بغض، دست مهشید را محکم...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
حس می‌کردم هوای خانه و فضایش برایم خفقان‌آور بود و هرچه هوا را می‌بلعیدم، هوایش برایم ناخوشایند بود؛ اما پدرم انگار حرفم را نادیده گرفته...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
مامان کمی تکان خورد که متوجه‌ی شوکه شدن آن شدم. به سویم راهش را معطوف کرد و با صدایی که از آن تعجب مشهود بود، گفت: - هیما، چی میگی برای...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
از این فکر، پوزخندی در کنج ل*ب‌هایم پدیدار می‌شود. تا در شانزده سالگی عقل‌ات کامل نگردد، نمی‌فهمی که چه می‌گویم! کلمه‌ی مسخره کردن را در...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
به شعر محمود درویش خیره شدم. از کودکی علاقه فراوانی به شعرهای او داشتم. آرامشی که نداشتم، او در شعرهایش داشت. امروز چه سریع گذشت! سبحان...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
- فرزانه، میگم که هیما قراره زن آرمان ریاحی بشه، همونی که خیلی پولدار و مشهوره. تازه مدلینگ هم هست. (این شخص واقعی نیست) با این حرف‌شان،...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
چشم‌هایم را می‌بندم. دنیا برایم ناخوشایند است. مانند یک آلودگی هوا، حرف‌هایشان در سرم معلق می‌شوند و باعث می‌شوند که آن آلودگی سّمی در...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
از شدت خشم، بر سرش فریاد زدم: ـ به خاطر چندتا خوردن و شستن برای من حرف می‌زنی؟ با همان پوزخند قبلی‌اش، گفت: ـ با بزرگترت درست حرف بزن...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
نفس‌هایم کم‌کم داشت به شمار می‌رفت. حجم زیادی از این رنج را تحمل کرده‌ام. خسته بودم و خسته! دیگر جانی برای گریه کردن نداشتم. روی تخت...
-
آشوب دلها به Nargess86 نوشته در موضوع در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه با Like واکنش نشان داد.
سبحان عاشق فردی که در آمریکا زندگی می‌کرد، شده بود و برای همان مرا به عنوان خواهر خود خطاب نموده بود. او هیچ‌گاه مرا در کنج تنهایی خود...