با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.
-
-
Nargess86 به موضوع چشماتو ببند و اسمتو تایپ کن پاسخ دادهاست.نرگل وات دِ فاز؟ -
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.سانیا برای نخستینبار در آغو*ش خواهر بزرگاش پناه برد و درحالیکه اشک میریخت گفت: - مهنا من رو ببخش؛ ولی از من نخواه که فراموشش کنم...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.مهنا دست به سینه جدی گفت: - شیما بسه، ولم کن! شیما با اخم و عصبانیت گفت: - غلط میکنی نری! در اتاق با شتاب باز میشود. سانیا با...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.مهنا از حرفهای خانم مرادی خوشش نیامده بود و مدام با اخم به خانم مرادی چشم دوخته بود؛ اما خانم مرادی در تمام مدتی که صحبت میکرد،...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.مهنا پلکی زد و گفت: - خلاصه، کمکم عاشقش شدم و به خاطر اون رفتم کنکور پزشکی دادم؛ اما کسی خبر نداشت که من فقط به خاطر شهاب کنکور پزشکی...
-
عزیزم برات طراح مشخص کردم لطفا گفتگو بزن و منم اضافه کن برای رمان جدید هم خانم @ستاره سربیی
-
Nargess86 به موضوع [ تاپیک جامع درخواست جلد ] پاسخ دادهاست.سلام درخواست جلد داشتم. آیا کسی هست که جواب بده؟
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.(فصل چهارم) مهنا دستهایش را به یکدیگر قفل کرد و نیز گفت: - خب خانم مرادی من وقتی که بیستساله بودم و میخواستم تازه کنکور بدم من از...
-
شور و شعف حقیقی درون ما از نیازها و حسرتهایمان نشأت میگیرد. درواقع هیچکس از احساسی که تا به حال تجربه کرده، لذتی نمیبرد. همهی ما به...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.کمی در آشپزخانه ماند و سپس سفره را آماده کرد. شام کباب و جوجه بود و همه به مهمانی که پدربزرگاش راه انداخته بود، دعوت شده بودند...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.میخواست از اتاق خارج شود که با فریاد پدربزرگاش ایستاد. - صبر کن! بغض، روانهی گلوی مهنا شد. فشاری که بر روی مغزش انباشته شده بود، باعث...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.نگاهاش به عکس بالای آینه افتاد. تابلوی مادربزرگاش بود. با بغض گفت: - قصدت از حرفی شش سال پیش زد چی بود مادربزرگ؟ اینکه من... همسر...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.چشمهای خمارش را به چشمهای سانیا معطوف داد و آنگاه گفت: - نظر خودت چیه؟ تو میتونی سرنوشتت رو تغییر بدی؟ خدا میداند که در ذهن سانیا...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.مهنا بین حرفهایش پرید: - عشق، شاید مسخره بهنظر بیاد، شاید بهجای عشق پول رو انتخاب بکنیم، شاید با پول جهانمون رو تغییر بدیم؛ اما عشق...
-
Nargess86 به موضوع رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه پاسخ دادهاست.شیما با مهربانی، صورت او را نگریست. به جلو آمد و سپس دستهایش را روی شانهی چپ مهنا گذاشت. - میتونی شهاب رو فراموش کنی؟ سرش را بالا...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
