همگانی ☘️[کِـــتـــابِ سَــــــبز]☘️

[Lidiya]

گاهی غم به سمتم خیز بر می‌دارد و این‌جور وقت‌ها توباید باشی،
تا به آغو*ش‌ات پناه ببرم. خوب می‌دانم این گونه
زندگی هیچ‌گاه نمی‌تواند،
مرا با هیچ اندوه‌ی برنجاند... .

#Arawmixia
دلنوشته سماع در میان آشفته زیستن ها
12 آوریل
#گل مصنوعی

 

[Lidiya]

حافظا!
او در طالعم باشد که "دل" میل به یار دگر ندارد.
بی‌‌مهری سزاوار من نیست
اما
دل به رفتن ندهم... .

#دلنوشته یک سال و چند ماه
#Arawmixia
12 آوریل

 

[Lidiya]

زندگی آن قدر ها هم که می گویند بد نیست ها،
شاید اندکی روز هایمان تکراری و شب هایمان تاریک و حزین باشد.
شاید راحت دلمان با هوای ابری پاییز بگیرد، یا حتی مشکلی مارا از پای در بیاورد.
اما میدانی؟!
دوست داشتن تو، خوب حواس مرا از اندوه زندگانی پرت می‌کند.

#یک سال و چند ماه
#Arawmixia
12 آوریل

 

[Lidiya]

غزل هایم را می بوسم، بوی او را می دهند.
او، مرا به کلماتم پایبند می کند.
و
آن مَرد
امید زندگی من نه!
تمام زندگی من است.
#Arawmixia
#دلنوشته مردی که غزل هایم به او وابسته اند

12 آوریل

 

[Lidiya]

وَ قَسَم به آن روزی که هزاران پروانه دَر شهر می رَقصیدَند، من تورا بیش از جانم دوست می دارم!
ای دورترین نزدیکِ من...

?

#Arawmixia
13آوریل


_____
وَ خانه ی مادربزرگم همیشه سوژه ای برای عکاسی و این تاپیک داره
​

 

[Lidiya]

[ می خواست پرواز کنه اما دَریدنش... ]
17آوریل ​

 

[نهنــگ]

«خودِ عزیزم! اگر می‌خواهی بیشتر از این درد نکشی و آزاد باشی، بمیر.»
-داریخماخ​

 

[SONIYA JAHANI]

زیباترین اتفاقات زندگی‌ام اصلا در لیست «کارهایی که باید انجام بدهم» نبودند.

» کتاب خودت باش دختر
پ.ن: پنجره‌ی اتاق??

 

[دِلکَـــــش]

بیا برایت از روزی که پروانه ها آمدند بگویم...

۳۱ فروردین ۰۰
⊙برای دختری که هرگز نبودم⊙​

 

[نهنــگ]

قبل‌ترها فکر می‌کردم سخن می‌گوییم تا شنیده شویم و حال دریافته‌ام که سخن گفتن امری بیهوده است
کسی که نخواهد تو را بشنود
قرن‌ها هم که فریاد بزنی متوجه غم درون سینه‌ات نمی‌شود...
و تو در نظرش همان آدمک سیاه منظری که دنیا را به سوی نابودی کشانده‌
[?بی‌مفهوم مثل همیشه=/?]​