دانلود دلنوشته کلاژه اثر نگارداردان (نگار دال) با ژانر عاشقانه و با لینک مستقیم در سایت کافه نویسندگان
– نظرت راجب خو*ردن کمی دلتنگی و انتظار چیست؟ اخمهایش درهم رفت. گفتم: حق با توست، کمی سنگین است هرچه باشد تو عادت نداری.
بگذار پیشنهاد دیگری دهم! دل شکستن عاشق با چاشنی حرفهای تلخ چطور است؟ چشمانش حرفی نمیزند و حال رگههای دلتنگی در آن خودنمایی میکند. بیرحمانه تر ادامه میدهم: البته تو که به طعم شوری عادت نداری. با معدهات ناسازگار است! اشکریختن شور است و دل شکستن همچو نمک بر روی زخم! از جا بر میخیزد و قصد رفتن میکند تکه اشک کنار چشمم را پس میزنم و با تمام قدرت میگویم:
خلاصه دلنوشته کلاژه اثر نگار داردان:
چند وقتی بود دیگر هیچ چیز مانند قبل نبود،چشمها آن چشم نبودند و ل*ب ها آن گستاخی را نداشتند.چند وقتی بود دوستت دارم بی جواب میماند در جواب اصوات” هوم “جای جانم را گرفته بود. چند وقتی بود همه چیز تغییر کرده بود و در پس این تغییر یک اشتباه نهفته بود.بخشی از دلنوشته کلاژه اثر نگار داردان :
چند وقتی بود دیگر هیچ چیز مانند قبل نبود، چشمها آن چشم نبودند و ل*بها آن گستاخی را نداشتند. چند وقتی بود دوستت دارم بی جواب میماند در جواب اصوات ”هوم“ جای جانم را گرفته بود. چند وقتی بود همه چیز تغییر کرده بود و در پس این تغییریک اشتباه نهفته بود. اشتباهی که هیچکس گمان نمیکرد روی بر فروتنی آرد و مایهی خداحافظی شود. رفت؛ مع*شوق گمان میکرد این رفتن با آن رفتن فرق دارد او باز هم بازمیگردد و روزها همانگونه ارغوانی و نیلی میشوند. پاییز دست زردش را روی برگها نوازش میداد و روزها در پس یک دیگر با رقابت سپری میشدند. نیامد! مع*شوق باز هم دلتنگ تر از همیشه به سراغ چکاوک خوش آوازش رفت؛ اما چه دید؟ سیلی از خندههای ویران کننده ی عاشق و سیلی از لوندیهای یک عده دلبر! مع*شوق برایش کافی نبود و دیگران بیشتر و پیش تر از مع*شوق برایش کافی بودند. و این دردناکترین پایان یک را*بطه است. روبرویم نشسته بود چشمان خالی از حسش را به من دوخته بود. منو را به سمتش هل دادم لبخند تلخم را پس زدم و با همان لحن عاطی از استیصال زمزمه کردم:– نظرت راجب خو*ردن کمی دلتنگی و انتظار چیست؟ اخمهایش درهم رفت. گفتم: حق با توست، کمی سنگین است هرچه باشد تو عادت نداری.
بگذار پیشنهاد دیگری دهم! دل شکستن عاشق با چاشنی حرفهای تلخ چطور است؟ چشمانش حرفی نمیزند و حال رگههای دلتنگی در آن خودنمایی میکند. بیرحمانه تر ادامه میدهم: البته تو که به طعم شوری عادت نداری. با معدهات ناسازگار است! اشکریختن شور است و دل شکستن همچو نمک بر روی زخم! از جا بر میخیزد و قصد رفتن میکند تکه اشک کنار چشمم را پس میزنم و با تمام قدرت میگویم: