تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

رمان شوره زار اثر معصومه آبی

دانلود رمان شوره زار اثر معصومه آبی 2022-06-11

دانلود رمان شوره زار اثر معصومه شهریاری (آبی).در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان شوره زار را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم.برای دانلود رمان شوره زار اثر معصومه آبی با ما همراه باشید.

خلاصه رمان شوره زار​

حافظ مردی است در دهه ی چهارم زندگی اش, که مسئولیتی سنگین را سال‌هاست به دوش میکشد . او هم پدر است و هم مادر. اما قلب او درگیر احساسات مختلفی است که تلاش می کند برای آسایش عزیزانش با آنها منطقی برخورد کند ولی….. حافظ میان دستان روزگار می چرخد و می چرخد و می چرخد و می رسد به……!

بخشی از رمان شوره زار اثر معصومه آبی​

از زنگ هشدار تلفن اش متنفر بود ! | وقتی آن را می شنید یعنی باید از خواب ناز دست می کشید و با دنیای پر مشغله اش روبرو می شد . چرخید و رو به بالا دراز کشید . دست روی پیشانی گذاشت و پوف کلافه ای کرد . هوا هنوز روشن نشده بود که باید از میان تشک و لحاف گرمش بیرون می آمد و با مشکلات زندگی کشتی می گرفت . به پهلو چرخید و به خودش و زنگ موبایل و سازنده ی آن و کل زندگی یک فحش درست و درمان داد !

با کمک دستش و در حالی که سرش برای فرود آمدن روی بالشت سنگینی می کرد، درون رختخوابش نشست . انگار در آن نقطه جاذبه چندین برابر بود ! بالاخره بعد از چند دقیقه که خسته و کلافه و ناراحت نشسته و به لحافی که به پایش پیچیده بود نگاه می کرد، ایستاد و تشکش را گوشه ی اتاق جمع نمود .

آبی به دست و صورتش زد و با کمترین سر و صدا کتری را روی گاز گذاشت. وقتی که بالاخره تعویض لباس کرد و درون آشپزخانه ی کوچک روی زمین نشست و به دیوار آن تکیه زد؛ آفتاب تازه در حال سربر آوردن بود و پرتوهایش را به در و دیوار می پاشید . سالها بود در این ساعت ، با خورشید دیدار می کرد و نتیجه اش یک لبخند خسته روی لبان او بود .

برای خود استکانی چای ریخت و با دو قاشق شکر ، شیرینش کرد. لقمه ی بزرگی گرفت و گازی به آن زد . هنوز کسی در وجودش سر زیر پتو داشت و اصرار می کرد بی خیال کار شود و به اتاق باز گردد ! با کمترین سر و صدای ممکن استکان را شست ، درون فلاسک چای ریخت و بساط صبحانه ی آنها را روی میز کوچک درون سالن فراهم آورد . به اتاق هایشان سر زد ..

هر دو در خواب ناز به سر می بردند .. لحظاتی با لبخند چهره شان را با چشم هایش طواف داد . پیشانی شان را بو*سه ای گذاشت و آرام ساک لباس کارش را برداشت . اول هفته بود و با لباس هایی تمیز شده از خانه خارج می شد . در را که پشت سرش بست برای سبا پیامکی فرستاد : – من رفتم . سر زدن یادت نره ! |
ارسال کننده
بات کافه نویسندگان
دانلود ها
108
بازدیدها
321
اولین انتشار
آخرین بروزرسانی
امتیاز
5.00 star(s) 1 امتیاز

آثار بیشتر از بات کافه نویسندگان

آخرین نقد و بررسی ها

عالی
بالا