تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

رمان عشق ناشدنی از سوما غفاری

دانلود رمان عشق ناشدنی از سوما غفاری 2021-11-20

اطلاعات اثر
  • دسته بندی: داستان و رمان
  • عنوان: عشق ناشدنی
  • نویسنده: سوما غفاری
  • ژانر: عاشقانه | فانتزی
دانلود-رمان-عشق-ناشدنی-از-سوما-غفاری.jpg

دختر و پسری از شادی ها و زیبایی ها که تا کنون غم و اندوه در خانه شان را نزده است. این دو نفر سرنوشتشان به هم گره می خورد. دست در دست هم می گذارند و زندگی را در عشقشان خلاصه می کنند، اما اشتباهشان همین جا بود. تفاوت بین دنیای این دو نفر اجازه ی چشیدن طعم عشق را به آنان نمی دهد و با تولد قدرت های خطرناک، دوره ی جدیدی از سحر و جادو آغاز می شو د. قدرت هایی که کل دنیا را در خطری بزرگ می اندازد. جادوهایی که تا حالا نظیرشان نه دیده شده و نه شنیده شده. سرانجام عاشق از مع*شوق جدا می ماند و آن گاه است که…



دستت را به من بده دست های من با تو آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم به سان ابر که با طوفان به سان علف که با صحرا به سان باران که با دریا به سان پرنده که با بهار و به سان درخت که با جنگل سخت می گوید. زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

بخشی از رمان عشق ناشدنی از سوما غفاری:​

برای آخرین بار به خودم تو آینه نگاه کردم. اولین چیزی که در اجزا ی صورتم، به چشمم خورد، چشم های سیاهم بود که خیلی دوستشون داشتم. دستی به موهای قهوه ای رنگم کشیدم. از نظر خیلی ها، موهای صاف زیباتر بودن ولی من همین موهای فر خودم رو دوست داشتم چون چهرم رو زیباتر می کرد. به چهرم نگاه کردم. با اینکه بیست و یک سالم بود ولی قیافم جوون تر نشون می داد و همین ویژگی، یکی دیگه از علت های زیباییم بود. صدای ریتا ، خواهر کوچک ترم من رو از فکر خارج کرد : کاترینا ، کاترینا .

کاترینا: اومدم .توی آینه واسه خودم چشمکی زدم و از اتاقم خارج شدم . درحالی که از پله ها پایین می رفتم رو به دوست هام که در ابتدای پله ها وایساده بودن گفتم: شما چرا این قدر عجله دارین ؟ مسابقه ی دو که نیست . سم : ببخشید دیگه نمی دونستیم حاضر شدنت مثل عروس ها طول می کشه .

کاترینا: اون عروسی که دامادش تو باشی باید با یه پیژامه به محل عروسی بیاد؛ چون تو بهش فرصت حاضر شدن نمیدی . سم: من دوست ندارم دو ساعت جلو آیینه وایسی و به خودت نگاه کنی و چه می دونم ، هی ظاهرت رو درست کنی . کاترینا: واسه همینه که این قدر بی ریختی. سم: نکه تو خیلی باریختی. لیا: اگه شما این جا وایسین و دعوا کنین که شب میشه . جاش: جالب این جاست که اگه دیر کنیم می اندازین تقصیر ما. کاترینا: هی ! لیا : این یکی رو دیگه راست میگه. کاترینا: آدم نباید با شما به هیچ مبارزه ای بره؛ چون یه دقیقه نشده به آدم خیا*نت می کنین . لیا : به این نمی گن خیا*نت عزیزم ، می گن راستگویی. کاترینا: راستگوییت رو برم. جاش : حالا بیخیال ، بیاین بریم . چیزی نگفتیم و از خونه خارج شدیم و سوار ماشین جاش شده و به سمت مقصد به راه افتادیم . سم ، لیا و جاش بهترین دوست های منن . الان 5 ساله که با هم دوستیم و بگم که دور هم بودن بهمون خیلی خوش می گذره .​
ارسال کننده
_sevma_
دانلود ها
74
بازدیدها
183
اولین انتشار
آخرین بروزرسانی
امتیاز
0.00 star(s) 0 امتیاز

آثار بیشتر از _sevma_

بالا