تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

رمان نابینا شده از ربکا نایت

دانلود رمان نابینا شده از ربکا نایت 2021-11-19

اطلاعات اثر
  • دسته بندی: داستان و رمان
  • عنوان: نابینا شده
  • نویسنده: ربکا نایت
  • مترجم: nahel
  • ژانر: ترسناک

22934_beaefa08f79bc4cc79e8619608566ddf.jpeg


دانلود رمان نابینا شده از ربکا نایت با ژانر ترسناک و هیجانی و با لینک مستقیم در سایت کافه نویسندگان.در این بخش از سایت کافه نویسندگان رمان نابینا شده را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان نابینا شده از ربکا نایت با ما همراه باشید.

خلاصه رمان نابینا شده از ربکا نایت :

ماریسا دختری است که به تازگی شانزده سالش شده، اما اتّفاقاتی که برای او میافتد برای هر دختر شانزده ساله ی دیگری نمی افتد. بعد از تولدش متوجّه ورود کسی به اتاقش میشود اما هنگامی که چشمانش را با ترس باز میکند تا هویت او را شناسایی کند، متوجّه میشود که دیگر نمیتواند ببیند! اما آن فرد چه کسی بود؟ و آیا دیگر توانایی دیدن را پیدا میکرد؟ این تنها آغاز داستان از دریچه ی تاریک چشمان نابینای ماریسا است.

بخشی از رمان نابینا شده از ربکا نایت:​

بعد از مهمانی به شدت خسته بودم، البته بعد از آن مهمانی اگر بیهوش هم میشدم کامالً طبیعی بود. در هرصورت شروع خوبی برای شانزده سالگی ام بود. تقریباً صدتا مهمان دعوت کرده بودم که بیشتر آنها را نمیشناختم! یک جورهایی دوستان دوستانم بودند. مهمانی تقریباً شش ساعت طول کشید، شش ساعت عالی! بله، من عاشق مهمانی های طولانی ام و میتوانید به خاطر آن من را دیوانه صدا بزنید، اما جدا از همه ی اینها نه تنها احساس میکردم که شانزده سالم شده است، بلکه احساس میکردم سرم به سنگ خورده و متوجه تغییراتی درون خودم شده بودم. تغییراتی که شخصیت اصلی من را شکل میدادند. اسم من ماریسااست و مثل بقیه ی نوجوانهای معمولی در تیم بازیهای دو میدانی مدرسه هستم و دوست دارم که بیشتر روز را با دوستانم وقت بگذرانم. چشمانم به رنگ سبز روشن است و موهایم مشکی مثل پر کالغ که درکنار پوست جوگندمی ام بسیار خودنمایی میکنند. فکر میکنم به اندازه ی کافی درباره ی خودم توضیح داده ام و به علاوه اینکه واقعاً احساس خستگی میکنم. همینطور که وارد اتاقم میشدم، گرمای هوا را احساس کردم که به صورتم برخورد کرد، پس به سمت پنجره رفتم تا آن را باز کنم )اولین اشتباه.( به تازگی درباره ی نابینایی و اینکه چطور بعضی از مردم دچارش شده بودند، شنیده بودم. خیلی ها میگفتند منشأ اصلی آن آدمهایی هستند که شبهای تاریک به خیابانها میروند و فقط به پنجر هها زل میزنند. مردم حتی برای آنها اسم هم انتخاب کرده بودند، “قدم زنان”. آنها هیچ آسیبی به کسی نمیرسانند و دلیلی هم برای ترسیدن وجود نداشت. در محله ی ما کسی دچار این نابینایی نشده بود، پس برای چه باید میترسیدم و آنها را از پنجره اتاقم به داخل دعوت نمیکردم؟​
ارسال کننده
_Nahal_
دانلود ها
75
بازدیدها
341
اولین انتشار
آخرین بروزرسانی
امتیاز
0.00 star(s) 0 امتیاز
بالا