نتایح جستجو

  1. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نام رمان: مگانور نویسنده: سارا عسکریان ژانر: فانتزی، تخیلی، عاشقانه ناظر: @♡mahsa.B♡ ویراستاران: تیم ویراستاران خلاصه: داستان دختری از نوادگان شیطان که بخاطر نداشتن قدرت‌های مأورایی از خاندان طرد میشه و تصمیم می‌گیره به زمین بیاد؛ با اومدن اون به زمین، زندگی چند انسان دیگه هم دست‌خوش تغییر میشه...
  2. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مقدمه: می‌توان مرزها را شکافت... کافیست قدمی برداری! بروی به سمت سرنوشت... پر بکشی از این جهنم، بروی به سوی بهشت! با بال‌های اندیشه‌ات راهی شو روزی خواهی رسید... به جایی که عشق، نه آدم می‌شناسد و نه حوا! به جایی که... پذیرفته خواهی شد، بخاطر خودت، به‌خاطر چیزی که هستی! *** تنها صدایی...
  3. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    باید صبر کنم که بهوش بیاد؛ یا شایدم بهتره قبل از بهوش اومدنش از اینجا برم! اما جایی برای رفتن ندارم. هر کجا برم همین آش و همین کاسه‌ست. شاید این آدمیزاد بتونه به من کمکی بکنه؛ پس صبر می‌کنم. ولی شاید اصلا هیچ‌وقت بهوش نیومد، اون‌وقت چی؟ اگه یکم آب بزنم به صورتش ممکنه بهوش بیاد. خیز برداشتم برم...
  4. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بعد از غذا، پریدم سمت مبل و نشستم. پایین مبل یه ملافه افتاده بود. یکی از کوسن‌ها رو گذاشتم زیر سرم و ملافه رو روی خودم کشیدم. روزبه با یه لیوان آب به طرف اتاق‌اش رفت. صداش کردم. برگشت و نگاهم کرد. یه لنگه ابروم رو انداختم بالا و گفتم: - ببینم من می‌تونم به تو اطمینان کنم؟ به درگاه تکیه زد و گفت...
  5. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چشم‌هام رو روی هم فشار دادم و گفتم: - بذار منطقی باشیم روزبه... ایمان پرید وسط حرفم و گفت: - منطقی؟ وجود یه دختر بال‌دار اینجا خودش خیلی غیر منطقیه! آهی کشیدم و گفتم: - فکر می‌کردم آدم‌ها زودباور باشند. چرا من همش باید موجودیت خودم رو بهتون ثابت کنم؟ ایمان شونه‌ای بالا انداخت و گفت: - چون ما تا...
  6. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    حدود یه هفته می‌شد که خونه‌ی روزبه زندگی می‌کردم. همه‌ی سعی خودم رو کردم تا تو دلش جا باز کنم و موفق هم شدم. روزبه و ایمان هر روز صبح می‌رفتند سر کار و عصر برمی‌گشتند. تو این مدت که اون‌ها نبودند من حوصله‌ام خیلی سر می‌رفت برای همین یه جوری خودم رو سرگرم می‌کردم. تو این یه هفته درگیر تحقیقات...
  7. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    روی کاناپه زوار در رفته نشستم. ایمان اومد و جلوم ایستاد. با همون فیگور قبلی گفت: - خب حالا تعریف کن ببینم چی شده؟ با صدای دورگه‌ای که تا به حال از خودم سراغ نداشتم گفتم: - سپیده کیه ایمان؟ ابروهای ایمان بالا پرید. - سپیده از بچه های شرکته! ببینم نکنه اومد اونجا؟ تو رو دید؟ دماغم رو بالا کشیدم و...
  8. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دقایقی بعد، ترانه به هوش اومد و همه‌ی قضایا رو براش توضیح دادیم. ایمان و ترانه روی کاناپه رو به روی من نشسته بودند. ترانه از من چشم بر نمی‌داشت. ایمان آروم به ترانه گفت: - عزیزم خوبی؟ باز هم آب قند بیارم؟ آب خالی چطور؟ چایی هم هست! ترانه یهو از جاش بلند شد و به طرف من اومد. سریع گارد گرفتم تا از...
  9. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به ترانه نگاه کردم. چشم‌های نافزش خبر از کنجکاوی بیش از اندازه‌اش می‌داد. موهای مواج و بلند، پوست گندم گون، بینی قلمی و کشیده و صورت تقریبا کشیده و لاغری داشت. قدش هم بلند بود و لاغری اندامش رو بیشتر نشون می‌داد. درست نقطه مقابل من بود. مدت ها بود که موهام رو کوتاه نگه می‌داشتم. موهام سیاه و...
  10. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خلاصه که با وجود مشکلات فراوان، مادر و پدرم باهم ازدواج کردند. هردو کاملاً مکمل هم‌دیگه بودند. به طوری که تفاوت ریشه و تبار شون اصلاً به چشم نمی‌اومد. لشکر عظیمی از شیاطین زیر دست هردو خدمت می‌کردند. مادرم که الحق فرمانده‌ی خوبی بود! از پدرم هم یک سپاه صد میلیون نفری پیروی می‌کردند. من که به...
  11. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مثلاً یکی از قانون‌های من اینه که پیرزن‌ها رو وسوسه نکنم! چون خیلی سرسخت هستند و ایمانشون قویه، یا مثلاً من بچه‌ها رو اذیت نمی‌کنم، این یکی از قوانین کار منه. خب البته قوانین زندگی فرق می‌کنند این‌که تو با شخصی که ازش متنفری رفت و آمد نکنی میشه یکی از قوانین یا اگه با خودت قرار بذاری که هیچ‌وقت...
  12. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ترانه با حرص گفت: - پس ما این همه حرف زدیم که تهش بشه این؟ ایمان حرف ترانه رو تایید کرد و متقابلاً گفت: - والا ما بخاطر خودت می‌گیم. تازه با ما بمونی که بیشتر بهت خوش می‌گذره! چرا آدم‌ها حرف حساب تو کتشون نمیره؟ بابا نمی‌خوام پیش شماها باشم. تازه ترانه هم که همیشه نیست. شاکی رو به ایمان گفتم: -...
  13. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بدو بدو پله ها رو طی کردم و رسیدم در خونه ی روزبه. نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اوه صبر کن! یه در نمی‌خواستی بزنی مگانور؟ بیخیال من که با روزبه این حرف‌ها رو ندارم؛ اما اگه وسط خونه با صحنه های بدی مواجه شدی چی؟ اگه سپیده هنوز نرفته باشه خونه‌شون؟ کاش قبل از اینکه بیام یه تلفن به روزبه...
  14. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    روزبه سریع اومد بالا سر سپیده و با نگرانی شروع کرد به صدا زدنش. به این حالت زار و نزارش پوزخندی زدم و گفتم: - نترس نمرده! روزبه با اخم سرش رو بالا آورد و باهام چشم تو چشم شد: - ببینم تو کار دیگه‌ای جز ترسوندن بقیه بلد نیستی؟ با تعجب ابروهام رو بالا انداختم و گفتم: - مگه تقصیر منه؟ این‌ها خودشون...
  15. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زل زدم تو چشمای روزبه. کاملاً جدی بود. با خودم درگیر شدم، چیکار کنم؟ از گناه سپیده بگذرم؟ آه چرا من رو توی تنگنا قرار می‌دید؟ اینجوری نمیشه یهو همچی آروم بشه که! من باید خشمم رو یجوری خالی کنم. سپیده گریه می‌کرد. ترانه بازوی ایمان رو چسبیده بود و هردو به ما نگاه می‌کردند. سعی کردم به خودم مسلط...
  16. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آسمون رفته رفته تاریک شد و سر و صداها خوابید. ترانه و ایمان گوشه‌ی سالن نشسته بودند و حرف می‌زدند. روزبه هم به آشپزخونه رفت تا شام درست کنه. معلوم بود که می‌خواد یه چیزی بهم بگه اما انگار تردید داشت. می‌دونستم که می‌خواست باهام دعوا کنه. واقعا هم توقع نداشتم که همه چیز به خیر و خوشی تموم بشه...
  17. S

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ترانه جدای از بحث، رو به من کرد و گفت: - غذای مورد علاقه‌ات چیه مگانور؟ یادم نمیاد تو دنیای خودمون غذای بخصوصی می‌خوردیم یا نه اما من از وقتی به زمین اومدم کلا زیر و رو شدم. غذای آدم‌ها رو می‌خورم و کارهایی شبیه به آدم‌ها انجام میدم. از کره بادوم زمینی خیلی خوشم میاد. تو یخچال خونه ی روزبه همیشه...
  18. S

    نقد کاربر نقد رمان مگانور | سارا عسکریان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D8%B3%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF...
عقب
بالا پایین