تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار فریدریش هولدرلین

مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
ناظر رمان
منتقد انجمن
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,144
21,231
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
تصویر مرد دیدگانی دارد



هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد
و تصویرش را آنجا می‌بیند، همان گونه که در نگاره‌ای؛
انگار آن مرد، خود، همانست.
تصویر مرد دیدگانی دارد،
و ماه، از سوی دیگر، روشنایی.
ادیپوس شهریار گویا چشمی اضافی دارد.
مرارتهای این انسان، وصف‌ناپذیر به نظر می‌آیند، ناگفتنی،
بیان‌ناکردنی.
اگر همان است آنچه به نمایش درمی‌آید، به همین دلیل است.
اما چه درمی‌یابم اکنون که درباره‌ات می‌اندیشم؟
مرا می‌کشانند همچنان که جویبارها با ترفندِ جانبی
که همانند آسیا می‌گسترد.
ادیپوس همان گونه مرارت داشت، البته.
طبیعتاً دلیلی دارد.
آیا هرکولس نیز مرارت کشید؟

براستی او کشید. و دیسکوریان در دوستیشان،
آیا آنان نیز کم‌و‌بیشی مرارت را تاب نیاوردند؟ چون
نزاع با خداوندگار، همچنان که هرکول کرد، خود مرارت دارد.
و در رشک ورزیدنِ این زندگانی تا سهمش را از ابدیت آن یگانه بگیرد،
آن نیز مرارت‌بار است. اما پوشیده شدن در لکها،
پوشیده شدن یکسره از آنها، آن نیز گونه‌ای مرارت است.
خورشید زیبا باید ملامت کند چون:
هر چیزی را بیرون می‌‌آورد.
جوانان را در درازنای راهشان خورشید پیش می‌برد با
فروغش همچنان که با گلسرخها.
مرارتها را
ادیپوس برمی‌تابید؛
گویی مردی بینوا می‌گرید
بر کژمنشی‌اش.
ای خورشیدِ لائیوس Laius، بیگانه‌ی بینوا در یونان!
زندگانی مرگ است، و مرگ زندگانی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
ناظر رمان
منتقد انجمن
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,144
21,231
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
سرود سرنوشت هیپریون



ای ارواح مقدس، در آن فرازگاه گام برمی‌دارید
در روشنان، بر زمین نرم.
نسیم‌های خداگون درخشنده
بر شما نجیبانه دست می‌کشند،
همان گونه که سرانگشتان زنی
زه‌های مقدس را می‌نوازند.

خدایان مانند طفلان خفته
بدون هیچ تدبیری دم بر می‌آورند؛
جان می‌شکوفد همواره
در آنان، عفیفانه نشانده،

همچنان که در غنچه‌ای کوچک،
و دیدگان مقدسشان
همواره می‌‌پایند
روشنان جاودانی را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
ناظر رمان
منتقد انجمن
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,144
21,231
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
نان و شر*اب



اما، ای دوست، ما دیر آمده‌ایم. راست است که ایزدان زنده‌اند،
اما بر فرازمان، بالا در دنیایی گونه‌گون.
آنان در آن فرازگاه وظیفه‌ای بی‌پایان به عهده دارند، و گویی کمی نگرانند
که زنده‌ایم آیا یا مرده، بسیار از ما می‌پرهیزند.
جام سست همواره نمی‌تواند آنان را در برگیرد؛
آدمیان تنها گاهی می‌توانند غنای ایزدان را برتابند. بنابراین
زندگی خود رؤیایی درباره‌ی آنها می‌شود.اما سرگشتگی و
خواب یاری‌مان می‌رساند: پریشانی و شبانه نیرو می‌دهند،
تا قهرمانان بسنده در گاهواره‌های فولادینشان ببالند،
با قلبهایی به نیرومندی ایزدان، همچنان که چنین بود
تندرآسا بر می‌آیند. با این همه اغلب

می‌اندیشم بهتر است در خواب بمانیم، تا بدون همنشینان سر کنیم.
اینک در انتظاریم، نمی‌دانیم چه کنیم یا چه بگوییم
در این اثنا. در چنین دوران عسرت شاعران به چه کاری می‌آیند؟
اما خواهی گفت آنان مانند کاهنان مقدس ایزد شر*اب هستند،
که از سرزمینی به سرزمینی در شب مقدس ره می‌پویند.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
ناظر رمان
منتقد انجمن
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,144
21,231
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
رامشگر نابينا



كجايي آخر، اي جوان، كه همواره
سحرگاهان بيدارم مي‌كني، كجايي آخر تو اي روشنايي؟
قلبم بيدار است، اما شب هميشه
با جادوي مقدس خود مي‌گيردم و مي‌بندد.

در دمدمه‌ي صبح گوش مي‌دادم، خوشحال چشم به راهت
بر آن تپه، و نه هرگز بيهوده.
هيچ گاه پيكهايت، آن نسيمهاي نوشين،
مرا نمي‌فريفتند، چون همواره خود مي‌رسيدي،

همه را جانبخش با دلربايي‌ات،
به راه هميشگي؛ كجايي آخر، اي روشنايي؟
ديگربار قلبم بيدار است، اما همواره
شبِ بي‌كران مرا مي‌بندد و بازمي‌دارد.


زماني برگها به هواداري‌ام سبز مي‌باليدند؛ گلها
مانند ديدگانم مي‌درخشيدند؛
نه بسيار دور، سيماهايي از خويشتنم
به جانبم مي‌درخشيدند، و، هنگامي كه


كودكي بودم، مي‌ديدم بالهاي سپهر
فراز و پيرامونِ درختزار را درمي‌نوردند؛
اكنون ساكت و تنها نشسته‌ام، از
ساعتي به ساعتي ديگر، مي‌سازم شكلهايي

از عشق و دردي برآمده از روزهايي تابان‌تر،
تا تنها در خيالاتم آسايش يابم،
و دورادور سخت مي‌كوشم تا دريابم انگار
نجات دهنده‌اي مهربان به سويم مي‌آيد.

بدين رو اغلب بانگ تندركوب را مي‌شنوم
نيمروز، هنگامي كه آن ارجمند مي‌رسد،
هنگامي كه مي‌جنبد خانه، و به خواست او
پاي‌بست به لرزه مي‌افتد، و كوهسار طنين مي‌افكنَد.

آن گاه شبانه درمي‌يابم نجات‌بخشم را، درمي‌يابم
مي‌كُشند وي را، اين رهايي‌بخش را، تا زندگاني تازه‌اي به بار آيد؛
از طلوع تا غروب درمي‌يابم تندركوب را
مي‌رانند، و تو در مسيرش بانگ برمي‌كشي،

زههاي من! آوازم با او مي‌زيد،
و آن گونه كه جويبار را سرچشمه پي مي‌گيرد،
۳۵هر جا كه او پنداري دارد، من نيز بايد بروم،
بر بيراهه‌اش به دنبال آن راسخ.

به كجا؟ به كجا؟ اينجا و آنجا درمي‌يابم تو را،
شكوهت را! كه در همه‌ي اطراف زمين طنين مي‌افكنَد.
به كجا مي‌انجامي؟ و چيست، چيست آنجا،
فراسوي ابرها، و بر من چه خواهد رفت؟

روز! روز! بر فراز ابرهاي غلتان،
بر تو خوشامد خواهم گفت! چشمانم به سبب تو خواهند شكفت،
اي فروغ جواني، اي سرخوشي، ديگربار باز خواهي گشت،
هم‌اكنون اهورايي‌تر، سرچشمه‌ي طلايي

از جام مقدسش جاري مي‌شود، و تو،
اي زمين خرم، در گاهواره‌ي آشتي‌ات، و تو،
خانه‌ي پدري‌ام! و شما، اي دلبندان
كه روزگاري در گذشته ديدارتان كردم، نزديك شويد،

آي بياييد، كه آن سرخوشي از آن شما خواهد بود،
كه موهبت بينش را دريافت خواهيد كرد!
آي برگيريد اين زندگاني را از من، بادا
برتابم آن را، برگيريد از قلبم آن يزداني را.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,201
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
جویایی، جویای زندگی، و فرا میجوشد و میرخشد
آتشی خدایی از ژرفنای زمین بر تو،
و دران آرزوی لرزان، خود را
به شعله ی اتنا فرومیاندازی.

پس میگداخت دُره ها در باده
جسارت شهبانو؛ و چنین باد! ای کاش
تنها تو غنای خویش را، شاعر،
نثار جام جوشان نکرده بودی!

اما تو مقدسی مرا، چونان نیروی زمین،
که ت به در ربود، کشته ی دریا دل!
و شادانه تا به ژرفنا میرفتم ـ
گَرَم عشق باز نمیداشت ـ از پی ی قهرمان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,201
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
تنها یک تابستان ارزانیم بدارید، ای توانایان!
و یک خزان، نغمه سرایی را،
تا، خشنودترانه، دلم، از نوازشی شیرین
سیراب شود، پس آن گه میرد.

جان، که این حق خدایی ش در حیات
نه پرداخته بود؛ پایین به فرودینه، نیز نه آرام گرفت.
لیک چو یک بار آن چه قدسی ست، آن چه
جای در دلم دارد، شعر، به کام من آمد،

خوش فرود آی، آرامش سایه سار!
خرسندم، اگرچه چنگ من
همراه من نباشد: یک بار
زیستم، به سان خدایان، و دیگرم نیاز نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,201
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
تو خاموشی و میکِشی و تو را فهم نمیکنند،
تو هستی ی قدسی! میپژمری و خاموشی،
که، دریغا، بی هوده میان وحشیان
جویای همگنان خویشتنی در آفتاب،

ارواح بزرگ نازنین، که دیگر نیستند!
اما باز، میشتابد زمان. هنوز چشم دارد ترانه ی میرایم
به روزی که، دیوتیما! نزدیک خدایان،
همراه قهرمانان، مینامد تو را، و تو را میماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,201
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
بوده ی قدسی! آشفته ام زرین
رامش ربّانی ی تو را به بارها، و نهانه ترین
ژرفترینِ دردهای زندگانی را
تو فراوان از من فراگرفته ای.

آه، از یاد ببر، درگذر! هم چو آن ابرها، فراز،
از پیش ماه آشتی گونه، کناری شوم، کنار،
و تو باز آرمی و بدرخشی
به زیبایی ی خود، فروغ دلاویز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,201
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
دلم قدسی نیست، سرشار حیاتی زیباتر،
ازان گه که مهر میورزم؟ چرا بیش مینواختی ام،
سرگران تر که بودم و سرکش تر،
پرواژه تر، و تهی تر؟

دریغا! همه خواهان آنچه اند تا رایج بازارست،
و بنده پاس کس نمیدارد جز آمر؛
تنها آنان که خود خداوارند،
ایمان به خدایان دارند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,201
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
فرو نشین، خورشید زیبا، که تو را اندک بگرفتند،
که تو را به جای، قدسیا، نیاوردند،
چه تو بی زحمت و آرام
دمیدی فراز زحمتیان.

بر من دوستانه میدمی و فرومینشینی، ای فروغ!
و دیده ام تو را نیک میشناسد، ای شکوهمند!
چه من آرامش خدایی را آموختم ستود،
چون دیوتیما چاره ساز شوریدگیم آمد

ای پیک سپهر! چه گونه گوش میسپردم با تو!
با تو دیوتیما! ای مهر! چه گونه مینگریست،
سوی روز زرین، این چشم،
از تو درخشان و سپاسگر، بالا. چون زمزمه داشت

چشمه ساران، زنده تر؛ نفس میزد
شکوفه های خاک تیره مرا به مهر؛
و خنده ل*ب، فراز ابران سیمگون،
گوالنده، فرومیخمید اثیر.
۱۷۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا