تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار فریدریش هولدرلین

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,361
20,124
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!


کجایی تو، جوان واره! که ام هماره،
صبحدمان، بگاه، میخیزانی؛ کجایی تو، فروغ!
دل بیدارست، لیک میگیرد و نگاه میدارد
شب ام هماره به سِحری قدسی.
وقتی، نزدیکای پگاه، خوشدارانه،
پای تپه چشم در راه تو میافشردم، و هیچ گاه نه بی هوده!
هیچ گاه فریبای من نبود، ای مهر،
پیکهای تو، بادها، زیرا هماره میامدی
درمیامدی ـ همه را جان افروز ـ از راه همیشگی،
به زیبایی ی خویش؛ کجایی تو، فروغ!
دل دوباره بیدار است، لیک میگیرد و
پیش میگیردم هماره شب بی پایان.
وقتی، سایبان مرا خرم بود؛ میدرخشید
گلها، به سان دیدگان خودم، بر من؛
دور نبود رخسار آن کسان
که از من بودند و میدرخشید بر من و، بر فراز
و پیرامن جنگلها میدیدم
شاهپران آسمان میکوچند، چون جوان بودم؛
حالی تنها نشسته ام خاموش، از ساعتی
به ساعت دیگر، و نقشها برمیاورد
از خوش و از ناخوش روزانی روشنتر،
به دلخوشی ی خویش، خیال من؛
و گوش به زنگم که خود از دورادور
شایدم مهربان رهایشگری فراز آید.
پس بیشترینه بانگ تندرنده را میشنوم
به نیمروز، آن گاه که نزدیک میشود برنجینه ،
آن گاه که میلرزد این خانه و زمین
زیر او میغرد و کوهستان پژواک میاندازد.
پس رهایشگر را، میشنوم در شب، میشنوم
میکُشند، ناجی را، و باز میخیزانند
تندرنده را: از افول
شتابان به خاوران، و تو ساز من
بخن در گذار او! با او میزیَد
ترانه ی من، و بدان گونه که سرچشمه از پی رود میشود،
باید آنجا شوم که میاندیشد او،
از پی دلگرمساز، بر بیراهان.
کجا؟ کجا؟ میشنوم تو را، اینک این جا، آنک آن جا،
ای تو شکوهمند! و پیرامون زمین آوا میآید.
کجا میانجامی؟ و چیست، چیست
بر فراز ابران و، آه، مرا چه میشود؟
روزا! روزا! ای بر فراز ابران فروریزا!
خجسته پی باشی! چشم بر تو روشن بادا!
ای فروغ جوانی! ای نکوبختی! باز
ای همان! لیک جانانه تر فرومیریزی
تو نهر زرینه ی جام قدسی! و تو،
خاک خرم، گهواره ی آشتی! و تو،
ای خانه ی آبایم! و شما آی نازنینان
که زمانی با من برخوردید، هله نزدیک شوید،
هله بازآیید، که شادمانی زانِ شمایان باد!
همه ی شما، شما همگان، گوالش بیننده بر شمایان باد،
هله برگیرید ـ تا که تاب توانم آورد ـ این
زندگانی، این خدایی را از دلم.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا