تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
پیش از آنکه مع*شوقه ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویم‌هایی داشتند
برای حساب روزها و شبان
و آنگاه که مع*شوقه‌ام شدی
مردمان
زمان را چنین می‌خوانند :
هزاره ی پیش از چشم های تو
یا
هزاره ی بعد از آن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
در خیابان های شب
دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمانت
گستره شب را ربوده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
تو با کدام زبان صدایم می‌زنی
سکوت تو را لم*س می‌کنم
به من که نگاه می‌کنی
به لکنت می‌افتم

زبان عشق سکوت می‌خواهد
زبان عشق واژه‌ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست

از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه‌ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می‌کنی
می‌خواهم زبان تو را بیاموزم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
بهار
از نامه‌های عاشقانه من و تو
شکل می‌گیرد

«دوستت دارم»
و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
نه در برابر زنی که شیفته ام می کند
نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند…
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده… و دانه گندم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم

گل با بوی خود چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟

با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم، تو را در حرکات دست هایم
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم
و ترکیب خونم دگرگون نشود
و کتاب‌ها
و تابلوها
و گلدان‌ها
و ملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند
و توازن کره زمین به اختلال نیفتد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
بانوی من
اگر دست من بود سالی برای تو می‌ساختم
که روزهایش را هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفته هایش تکیه بدهی و آفتاب بگیری!
و هر طور دلت خواست بر ساحل ماه‌ های آن بدوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
برف نگران ام نمی‌کند
حصار یخ رنج ام نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌ کنم
گاهی با شعر و گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیله ی دیگری نیست
جز آن‌ که دوستت بدارم
یا برایت عاشقانه بسرایم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا