تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار هاینریش هاینه| شاعر آلمانی

  • شروع کننده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 196
  • پاسخ ها 6
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلب‌ات بودم
دل‌ات چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرین‌تر و خطاکارتر نمی‌توان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلب‌ام را می‌فشردند

نمی‌دانم عشق برتر از اندوه بود

تنها می‌دانم هر دو بزرگ بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
آه دوباره همان چشم ها
که زمانی مرا چنان عاشقانه سلام می داد
و دوباره همان لبها
که زندگی ام را شیرین می کرد
و دوباره همان صدا
صدایی که زمانی چنان مشتاقانه می شنیدم اش
فقط من همان نیستم که بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون

از بازوان سفید و زیبایش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
سالها از پی هم می گذرند
هر سال دریغ از سال قبل
عشق هیچ گاه رهایم نمیکند
و تو در قلب من جای داری
کاش تنها یک بار میدیدمت
در برابرت زانو میزدم
و جان به ل*ب رسیده میگفتم

بانو ، من عاشق شما هستم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
در چشم ِ غم‌زده اشکی نیست
آن‌ها پشتِ دستگاهِ بافندگی نشسته‌اند
و دندان‌های به‌هم‌فشرده‌ی‌شان را نشان می‌دهند:
آلمان، ما کفنت را می‌بافیم،
درونش نفرین ِ سه‌لایه را می‌بافیم
ما می‌بافیم، ما می‌بافیم!

نفرین بر خدایی که بر او نماز گزاردیم
در سرمای زمستان و در قحطی و فقر؛
بیهوده امید بستیم و به‌انتظار نشستیم
او دستمان انداخت، به‌بازیمان گرفت،
و به‌انتظار ِ خود نشاند
ما می‌بافیم، ما می‌بافیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
هر دو به هم عشق می ورزیدند، اما هیچ یک را
یارایِ اعتراف آن به دیگری نبود
چه دشمن خو، به هم می نگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند

عاقبت از هم جدا شدند و تنها، گاه در رویا
در اشتیاق هم بودند؛
دیر زمانی بود مرده بودند
و خود این را نمی دانستند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
داغی تابستان
برگونه هایت
و زمستان سرد
بر قلب کوچکت
نشسته است
تو تغییر خواهی کرد
عزیزم
زمستان بر گونه هایت
و تابستان به قلبت

خواهد آمد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
نامه ای که نوشته ای
هرگز نگرانم نمی کند
گفته ای بعد از این دوستم نخواهی داشت
اما، نامه ات چرا اینقدر طولانی است؟
تمیز نوشته ای، پشت و رو و دوازده برگ
این خودش یک کتاب کوچک است
هیچ کس برای خداحافظی

نامه ای چنین مفصل نمی نویسد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا