تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار ژاک پره‌ ور

  • شروع کننده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 187
  • پاسخ ها 9
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
هزاران هزاران سال
کافی نیست
برای گفتن از
لحظه‌ی شیرین جاودانه‌گی
همان جایی که در آغو*ش گرفتی‌ام
همان جایی که در آغو*ش گرفتم‌ات
آنی غرق در پرتو زمستان
در پارک مون‌سوری پاریس
در پاریس
روی زمین
زمینی که ستاره‌ای‌ست…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
این عشق
بسیار خشن
بسیار شکننده
بسیار نرم
بسیار نومید
این عشق
زیبا چون روز
و زشت چون زمان
وقتی که زمانه بد است

این عشق بسیار واقعی
این عشق بسیار زیبا
تا این اندازه شاد
تا این اندازه خجسته
و این‌چنین استهزا‌آمیز
لرزان از ترس چون کودکی در سیاهی
و بسیار مطمئن از خویشتن چونان مردی آرام در میانه‌ی شب
این عشق که دیگران را ترسان می‌کند
که به سخن‌شان وا می‌دارد
که رنگ از رخ‌شان می‌گیرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
سه کبریت ، یک به یک در شب روشن شد
اولی برای دیدن تمامی صورت تو
دومی برای دیدن چشمانت
سومی برای دیدن لبانت
و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه
به خاطر بسپرم همه را
زمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
رفتم راسته‏‌ى پرنده‌فروش‌‏ها و
پرنده‏‌هایى خریدم
براى تو اى یار

رفتم راسته‌‏ى گل‌فروش‌‏ها و
گل‏‌هایى خریدم
براى تو اى یار

رفتم راسته‌‏ى آهنگرها و
زنجیرهایى خریدم
زنجیرهاى سنگینى براى تو اى یار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
دیوان و پریان
بادها و جزر و مد

در دور دست تازه دریا واپس نشسته
و تو
همچون گیاهى آبى که باد به ملایمت نازش کرده است
بر ماسه‏‌هاى بستر برمى‏‌انگیزى به رؤیا
دیوان و پریان
بادها و جزر و مد را

در دوردست تازه دریا واپس نشسته
اما در چشمان نیم‏‌خفته‌‏ى تو
دو موج کوچک به جاى مانده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
امروز چه روزى است؟
ما خود تمامى روزهاییم اى دوست
ما خود زندگی ایم به تمامى اى یار
یکدیگر را دوست می داریم و زندگى می کنیم
زندگى می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و
نه می دانیم زندگى چیست و
نه می دانیم روز چیست و
نه می دانیم عشق چیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
مهربان و دهشتناک
سیمای عشق
شبی ظاهر شد
بعد بلندای یک روز بلند
گویا کمانگیری بود
با کمانش
و یا نوازنده ای
با چنگش
دیگر نمی دانم
هیچ دیگر نمی دانم
تنها می دانم بر من زخم زده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
و گفتی که پرنده ها را دوست داری
اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهی ها را دوست داری
اما تو آن ها را سرخ کردی
تو گفتی که گل ها را دوست داری
و تو آن ها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
لبهایت را بیشتر از تمامی کتاب هایم دوست می دارم
چرا که با لبان تو
بیش از انکه باید بدانم ، می دانم.
لبهایت را بیشتر از تمامی گل ها دوست می دارم
چرا که ل*ب هایت لطیف تر و شکننده تر از تمامی انهاست.
لبهایت را بیش از تمامی کلمات دوست می دارم
چرا که با لبهای تو
دیگر نیازی به کلمه ها نخواهم داشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
جلوی در کارخانه
کارگر ناگهان ایستاد
هوای خوش گوشه‌ی کت او را کشید
و چون رو برگرداند
و به خورشید نگاه کرد
که تمام سرخ و تمام گرد
درآسمان سربی خود لبخند میزد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا