تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر [اشـعـار: پـل الــوار]

  • شروع کننده موضوع مَـهـوا
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 393
  • پاسخ ها 16
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
تو را تماشا می‌کنم
خورشید بزرگ می‌شود
و عنقریب روزمان را سرشار می‌سازد

بیدار شو
با قلب و سری رنگین
تا ادبار ِ شب زایل گردند

تو را تماشا می‌کنم
و همه چیز عریان می‌شود
بیرون بَلَم‌ها در آب‌های کم عمق می‌رانند
سخن کوتاه باید کرد:
دریای ِ بدون ِ عشق سرد است

جهان آغاز شده ست
موج ها گهواره‌ی آسمان را تکان می‌دهند
و تو در میان شمدهایت به خود تسلی می‌دهی
و خواب را به خویش می‌خوانی

بیدار شو
تا در پی‌ات روان گردم

من تنی دارم برای انتظار کشیدن‌ات،
تنی برای دنبال کردن‌ات
از دروازه‌ی سحر تا مَدخل ِ شب
تنی برای صرف‌‌‌ِ عمرم به مهر ورزیدن‌ات
و قلبی برای به خویش فراخواندن‌ات، به وقت ِ بیداری‌ات…

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
مرا نمی‌توان شناخت
بهتر از آن‌که تو شناخته‌ای

چشمان تو
که ما هر دو،
در آن‌ها به خواب فرو می‌رویم
به روشنایی‌های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب‌های جهان می‌بخشند

چشمان تو
که در آن‌ها به سیر و سفر می‌پردازم
به جان جاده‌ها
احساسی بیگانه از زمین می‌بخشند

چشمان‌ات که تنهایی بی‌پایان ما را می‌نمایانند
آن نیستند که خود می‌پنداشتند

تو را نمی‌توان شناخت
بهتر از آن‌که من شناخته‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم

تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به خاطر بوی لاله‌های وحشی
به خاطر گونه‌ی زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده‌ام دوست می‌دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه‌ها
پرواز شیرین خاطره‌ها دوست می‌دارم


تو را به اندازه‌ی همه‌ی کسانی که نخواهم دید دوست می‌دارم
اندازه قطرات باران، اندازه‌ی ستاره‌های آسمان دوست می‌دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می‌دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه‌ی کسانی که نمی شناخته‌ام… دوست می‌دارم
تو را به جای همه‌ی روزگارانی که نمی زیسته‌ام… دوست می‌دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می‌شود و
برای نخستین گناه،
تو را به خاطر دوست داشتن، دوست می‌دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی‌دارم، دوست می‌دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی
مرا به جا می‌آری
منِ زیباترینْ منِ تنها
موج رودخانه را چون کمانچه برمی‌گیرم
می‌گذارم بگذرند روزها
می‌گذارم بگذرند ابرها زورقها
ملالْ نزدِ من مرده‌ست
مرا تمام طنینهای کودکیْ گنجهای من
با خنده در گلوست

چشم‌اندازِ من سعادتی‌ست بس بزرگ
و رخسار منْ جهانی روشن
آن‌جا همه اشکهای سیاه می‌ریزند
غار به غار می‌روند
این‌جا نمی‌توان از دست رفت
و رخسار من در آبی صافی‌ست می‌بینم
می‌خواند از درختی تنها
سبُکی می‌دهد به سنگریزه‌ها
آینه‌دارِ افقهاست
بر درخت تکیه می‌زنم
بر سنگریزه‌ها میارمم
بر آبْ آفرین می‌گویم به آفتاب به باران
و بادِ گرمکار


کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی
من آفریده‌ی پُشتِ پرده‌ام
پُشتِ اولین پرده که می‌آید
بانوی سبزه‌ها به رغمِ همه‌چیز
و گیاهانِ هیچ
بانوی آبْ بانوی هوا
من به تنهایی‌ی خود چیره می‌شوم
کجایی تو
ازان که خاب مرا می‌بینی به راستای این همه دیوار
مرا می‌بینی می‌شنوی
و دلم را می‌گرداندی
بَرَم می‌کندی از دلِ چشمانم

مرا توان بودنست بی هیچ سرنوشت
میانِ یخچه و شبنمْ میانِ نسیان و حضور

شادابی و گرمی مرا که پروای این دو نیست
به دوردستِ آرزوهای تو خاهم راند
خیال خیش را که ارزانی‌ی توست

رخسارِ مرا یک ستاره بیش نیست

تو را گریزی ازان نه که بی‌هوده دوستم بداری
من گرفتنِ خورشیدم رؤیای شبم
پرده‌های بلورینم را از یاد ببر

من در برگهای خودم می‌مانم
من در آیینه‌ی خودم می‌مانم
برف و آتش به هم می‌آمیزم
سنگریزه‌هایم سبُکای مرا دارند
فصلِ من ابدی‌ست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
بر جنگل و بر صحرا
بر آشیانه و بر گُل طاووسی
بر پژواک کودکی‌ام
نام ترا می‌نویسم.
بر شگفتی شب‌ها
بر نان سپیدِ روزها
بر فصل‌های نامزد
نام ترا می‌نویسم.

برکهنه لته‌های کبودم
بر برکه خورشید کپک زده
بر دریاچه ماهِ زنده
نام ترا می‌نویسم.

بر کشتزارها بر افق
بر بال پرندگان
بر آسیابِ سایه‌ها
نام ترا می‌نویسم.

بر هر نفس پِگاهی
بر دریا و بر کشتی
بر کوهِ شوریده سر
نام ترا می‌نویسم.

بر خزۀ ابر گون
بر رگبارعرق
بر بارانِ سنگین و بی‌طعم
نام ترا می‌نویسم.

بر شکل‌های درخشان
بر ناقوسِ رنگ‌ها
بر حقیقتِ تن
نام ترا می‌نویسم.

بر کوره راه‌های بیدار
بر جاده‌های گشوده
بر میدان‌های سرشار
نام ترا می‌نویسم.

بر چراغی که روشن می‌شود
بر چراغی که خاموش می‌شود
بر خانه‌های گردهم آمده‌ام
نام ترامی‌نویسم.

بر میوه‌ای که دونیم شده
از آینه و از اطاقم
بر صدف خالی بسترم
نام ترا می‌‌نویسم.

بر سگِ پر اشتها و نَرمخویم
بر گوش‌های تیز شده‌اش
بر پنجۀ ناشیانه‌اش
نام ترا می‌نویسم.

بر سراشیبی درِ خانه‌ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش تبرک شده
نام ترا می‌نویسم.

بر هر گوشت نثار شده
بر پیشانی دوستانم
بر هر دست دراز شده
نام ترا می‌نویسم.

بر زلال شگفتی‌ها
بر لبان پرمهر
بسی بالاتر از سکوت
نام ترا می‌نویسم.

بر پناهگاه‌های ویرانم
بر فانوس‌های فروریخته‌ام
بر دیوارهای ملالم
نام ترا می‌نویسم.

بر فضای خالی بی‌آرزو
بر تنهائیِ عریان
بر پله‌های مرگ
نام ترا می‌نویسم.

بر تندرستیِ بازآمده
بر خطرِ سپری شده
بر امید بی‌خاطره
نام ترامی‌نویسم.

و با قدرت یک واژه
زندگی را دوباره آغاز می‌کنم
برای شناخت تو زاده شدم
تا نام ترا فریاد کنم:
آزادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
من اینجا
دلم سخت معجزه می‌خواهد و
تو انگار
معجزه‌هایت را
گذاشته‌ای برای روز مبادا.
چشم‌اندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمه‌هایى که پستان‌هایت
روز را در آن به درخشش وا می‌دارد
راه‌هایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند می‌زند
بیشه‌هایى که پرندگانش
پلک‌هاى تو را می‌گشایند

زیر آسمانى
که از پیشانى بى‌ابر تو باز تابیده
جهان یگانه‌ى من
کوک شده‌ى سبک من
به ضربآهنگ طبیعت
گوشت عریان تو پایدار خواهد ماند…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تو را دیدم
میان گندم‏‌ها تو را دیدم
زیر درختى تو را دیدم.

در انتهاى همه سفرهایم
در عمق همه عذاب‏‌هایم
در خَم همه خنده‏‌ها
سر بر کرده از آب و از آتش،



تابستان و زمستان تو را دیدم
در خانه‌‏ام تو را دیدم
در آغو*ش خود تو را دیدم
در رؤیاهاى خود تو را دیدم
دیگر ترکت نخواهم کرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا