«انتخاب صحیح ژانر» - 3
6. علمی-تخیلی: ژانری که مهمترین اساسِ پردازشش، علمه. علم رو از این ژانر حذف کنی، دیگه رمانت علمی-تخیلی نیست. فانتزیه! لازمه که تفاوت این دو ژانر کاملاً به خوردِ مغزِ همهی ما بره؛ ژانر فانتزی محدودیتی نداره. شما دستت بازه هر چی خواستی بنویسی، کسی هم بهت نمیگه بالای چشمت ابروئه. توی رمانت دلت میخواد دختره با نگاه کردن به چشمهای یکی بمیره! خب، در صورتی که ژانرت فانتزی باشه کسی دنبالِ یک دلیلِ منطقی نمیره؛ ولی در ژانر علمی-تخیلی، باید یک دلیل عقلانی براش بیاری. مثلاً به سادهترین شکلِ ممکن، اون شخصی که به دختر خیره و باعث مرگش شده بوده، انسان نبوده و یک روبات بوده که ساختار چشمهاش طورین که سلولهای عصبیِ مغزِ فرد رو مختل میکنه. این میشه علمی-تخیلی.
[- میدونی سارا، داشتم درمورد حرفای دانا فکر میکردم. درمورد اینکه مکان ما همون مکان سابق نیست.
7. تاریخی: یکی از ملزمات این ژانر، تسلطِ کاملِ نویسنده بر وقایع و رخدادهای اصلی و جزئیِ اون رویدادِ تاریخیِ مدنظرشه. هدفِ نویسنده میتونه یک دورهی تاریخی باشه، یا صرفاً یک رویداد تاریخی؛ در هر صورت، نگارشِ این نوع موضوعات تسلط کامل بر اصل ماجرا رو میطلبه. از جهتی، اصلِ ماجرا باید عینِ رخداد یا دورهی تاریخی مدنظر باشه، در غیر این صورت تحریف شمرده میشه؛ امّا نویسنده برای مسائل جزئیتر میتونه خلاقیت به خرج بده و داستانِ خودش رو جلو ببره.
[ﭘﺮوﯾﺰ ﻗﻠﯿﭻﺧﺎﻧﯽ ﻫﻢ با روزنامهها مصاحبه کرده بود و گفته بود «من به دام توطئه ساواک افتادم» و از خلق کبیر ایران خواسته بود به خاطر مصاحبهی تلویزیونیاش در زمانی که زندانی بوده، او را ببخشند. پرویز قلیچخانی از دوستان ایرج بود، و شاید یکی از محبوبترین فوتبالیستهای ایران بود که زندانی شدنش تأثیر زیادی بر مردم کوچه و بازار گذاشت.]
- فریدون سه پسر داشت / عباس معروفی
8. فانتزی: هرچند در قسمتِ معرفیِ ژانر علمی-تخیلی گفتیم که در فانتزی دستِ نویسنده کاملاً آزاده، امّا آزادِ آزاد هم نیست. در این ژانر نویسنده، یک سری قوانین و ملزوماتی رو برای خودش قرار میده که فقط به همونها بپردازه و به نوعی منطقِ سیر داستان رو نشکنه. که البته لازم به ذکره، ویژگی اصلیِ این ژانر، تخیل و ایجاد کارکترها، قدرتها و شمایل تخیلیه که صد البته احتیاج به شخصیتپردازی و توصیفاتِ قدرتمندی داره.
[بالهایش را بلند کرد، حدقه سیاه و یکدست چشمانش، بیصبرانه منتظر بود.
- برو بهش بگو نیرا گفت فقط تا نیمهشب میتونی خودتو برسونی و پسرتو نجات بدی. وگرنه انقدر تو تاریکی نگهش میدارم که طلوع آفتاب فردا صبحو نبینه. برو ...
آنا که تهدید من هوشیارش کرده بود، خون خشکشدهی روی سـ*ـینهاش را پاک کرد و گفت:
- دست خالی نرو، یه هدیه هم واسهش ببر.
چشمهای گداختهام را به صورتش دوختم. سرش را بالا آورد و رو به کلاغ ادامه داد:
- جنازهی اون دختری که مراقب هیراد بود، همین حوالیه. اونم از طرف من بهش پیشکش کن.
دلم میخواست صورت کثیف و بههمریختهاش را در کسری از ثانیه بدرم؛ اما نمیشد.]
- جدال درندگان / ن. مقصودی
9. جنایی: این ژانر حولِ جنایتِ ناشناختهای میچرخه. یک جنایت -قتل، آدمربایی، دزدی، قاچاق و امثالهم- رخ داده و مجهوله. سرنخهایی در داستان هست که گُماند و داستان، در ابتدا شبیه یک پازل خالیه که به مرور پر میشه. میزانِ تعلیق در این نوع داستانها بسیار بالاست به طوری که مخاطب بیوقفه میخونه تا ببینه حقیقت چی بوده. دربارهی تعلیق داستانی توضیح داده خواهد شد.
[آنقدر این حادثه غیرمنتظره بود که همه خشکشان زد. همه بهتزده به پیکرِ درهم مارستون خیره شده بودند. آنگاه دکتر آرمسترانگ از جا پرید و بالای سرِ او زانو زد. وقتی سرش را بالا آورد با چشمانی مبهوت و وحشتزده به آرامی گفت:
- خدای من! اون مُرده.
هیچکس نتوانست فوراً منظورِ دکتر را بفهمد.
10. معمایی: دو ژانرِ «معمایی» و «جنایی» شباهت زیادی به هم دارن، به لحاظِ داشتنِ تعلیق بالا و قابلِ حدس نبودن ماجرا؛ امّا لطفاً تفاوت این دو ژانر رو متوجه بشید، در ژانر جنایی ما با یک معما، جنایت و یک جنایتکار حتماً و حتماً سر و کار داریم. در صورتی که معما همچنان باشه امّا جنایت و جنایتکاری در داستان نباشه، ژانرِ ما معمایی خواهد بود. در ژانر معمایی یک موضوعِ مبهمی هست که نویسنده بایستی مرحله به مرحله این راز رو موشکافی کنه. چیزی که بسیار حائز اهمیته، چگونگی حلِ این معماست؛ اینکه نویسنده بدونه چطور داستان رو برای مخاطبش غیرِ قابل پیشبینی نگه داره و به همون اندازه مخاطب به تمــامِ جزئیاتِ ماجرا توجه کنه.
[یک راست رفتم شرکت و با ماشین دیگرم که توي پارکینگ بود راه افتادم ولي همه این کارها انگار براي کم کردن شر کسي که من را تحت نظر داشت بيفایده بود. دوباره به آیینه ماشین نگاه کردم و خوشبختانه سمند سیاه گم شده بود ولي معلوم نبود جلوي دفتر ماجدي منتظرم نباشد. مهم نبود ...]
- قتل کیارش / مژگان زارع
11. طنز: ماهیتِ طنز، خندیدنه. یعنی نوشتن / خوندن چیزی که باعثِ خندهی شخص بشه. اینکه یک نفر بیاد با نوشتنِ «سلام! سرت تو کُلام!» بگه من طنزنویس هستم، که خب قاعدتاً نیست و به شدت در اشتباهه. طنزنویسی با مسخرهبازی فرق داره. مورد داریم پنج صفحه دیالوگِ مزخرف (واقعاً مزخرف و بیارزش و پـوچ!) نوشته و انتظار داره مخاطب خندهش بگیره. مرحبا بهش. موردِ دوم هم اینکه، طنز یک وسیله برای بیان حقیقته. اینکه هرازگاهی در مکالماتمون «شوخی شوخی جدی میشه»، از همینه.
مثال: گُردان قاطرچیها
[به دلیلِ نداشتن کتاب یا فایلی از این مورد، از قرار دادنِ متنِ مثال با عرض معذرت ناتوانیم :|]
***
پ.ن1: و ببخشید مِن بابِ این وقفهی هزارساله. داشتم فکر میکردم ما هنوز اندر خمِ یک کوچهایم ولی چوبِ استادی گرفتیم دستمون و ارشاد میکنیم و ... : )) به بزرگیِ خودتون ببخشید :D عنوانِ تاپیک رو هم تغییر خواهم داد؛ «مرجع»؟ آه کامان... علم و تجربیاتِ خودمن که میتونن درست / غلط باشن و کلاً از کنار این ماجرا ساده بگذرید *
6. علمی-تخیلی: ژانری که مهمترین اساسِ پردازشش، علمه. علم رو از این ژانر حذف کنی، دیگه رمانت علمی-تخیلی نیست. فانتزیه! لازمه که تفاوت این دو ژانر کاملاً به خوردِ مغزِ همهی ما بره؛ ژانر فانتزی محدودیتی نداره. شما دستت بازه هر چی خواستی بنویسی، کسی هم بهت نمیگه بالای چشمت ابروئه. توی رمانت دلت میخواد دختره با نگاه کردن به چشمهای یکی بمیره! خب، در صورتی که ژانرت فانتزی باشه کسی دنبالِ یک دلیلِ منطقی نمیره؛ ولی در ژانر علمی-تخیلی، باید یک دلیل عقلانی براش بیاری. مثلاً به سادهترین شکلِ ممکن، اون شخصی که به دختر خیره و باعث مرگش شده بوده، انسان نبوده و یک روبات بوده که ساختار چشمهاش طورین که سلولهای عصبیِ مغزِ فرد رو مختل میکنه. این میشه علمی-تخیلی.
[- میدونی سارا، داشتم درمورد حرفای دانا فکر میکردم. درمورد اینکه مکان ما همون مکان سابق نیست.
- خب؟
- ببین، راستش اینجا شبیه جاییه که بخوان فضانوردا رو تمرین بدن.
- چه تمرینی؟
- فضانوردا باید بتونن چند روز تو محیطی که نه شب مشخصه توش نه روز، تنها یا کنار یکی-دو نفر دیگه زندگی کنن.
- و تو میگی اینجا همونجاست؟
- شبیه به اونجاست. حداقل از لحاظ عملکردی، نه ظاهری. میدونی؟
- شاید. توماس، تو چیزی راجع به زمینشناسی به نام میشل سیفر میدونی؟
- همون که چند بار خودش رو تو غار حبس کرد تا اطلاعی از زمان نداشته باشه؟
- آره و نتیجه این شد که فهمیدن آدم، میتونه علیرغم نبودِ ساعت و عدم آگاهی از روز و شب، درکی از زمان داشته باشه.]
- قهرمانان دنیا / سیدمحمّد موسوی
7. تاریخی: یکی از ملزمات این ژانر، تسلطِ کاملِ نویسنده بر وقایع و رخدادهای اصلی و جزئیِ اون رویدادِ تاریخیِ مدنظرشه. هدفِ نویسنده میتونه یک دورهی تاریخی باشه، یا صرفاً یک رویداد تاریخی؛ در هر صورت، نگارشِ این نوع موضوعات تسلط کامل بر اصل ماجرا رو میطلبه. از جهتی، اصلِ ماجرا باید عینِ رخداد یا دورهی تاریخی مدنظر باشه، در غیر این صورت تحریف شمرده میشه؛ امّا نویسنده برای مسائل جزئیتر میتونه خلاقیت به خرج بده و داستانِ خودش رو جلو ببره.
[ﭘﺮوﯾﺰ ﻗﻠﯿﭻﺧﺎﻧﯽ ﻫﻢ با روزنامهها مصاحبه کرده بود و گفته بود «من به دام توطئه ساواک افتادم» و از خلق کبیر ایران خواسته بود به خاطر مصاحبهی تلویزیونیاش در زمانی که زندانی بوده، او را ببخشند. پرویز قلیچخانی از دوستان ایرج بود، و شاید یکی از محبوبترین فوتبالیستهای ایران بود که زندانی شدنش تأثیر زیادی بر مردم کوچه و بازار گذاشت.]
- فریدون سه پسر داشت / عباس معروفی
8. فانتزی: هرچند در قسمتِ معرفیِ ژانر علمی-تخیلی گفتیم که در فانتزی دستِ نویسنده کاملاً آزاده، امّا آزادِ آزاد هم نیست. در این ژانر نویسنده، یک سری قوانین و ملزوماتی رو برای خودش قرار میده که فقط به همونها بپردازه و به نوعی منطقِ سیر داستان رو نشکنه. که البته لازم به ذکره، ویژگی اصلیِ این ژانر، تخیل و ایجاد کارکترها، قدرتها و شمایل تخیلیه که صد البته احتیاج به شخصیتپردازی و توصیفاتِ قدرتمندی داره.
[بالهایش را بلند کرد، حدقه سیاه و یکدست چشمانش، بیصبرانه منتظر بود.
- برو بهش بگو نیرا گفت فقط تا نیمهشب میتونی خودتو برسونی و پسرتو نجات بدی. وگرنه انقدر تو تاریکی نگهش میدارم که طلوع آفتاب فردا صبحو نبینه. برو ...
آنا که تهدید من هوشیارش کرده بود، خون خشکشدهی روی سـ*ـینهاش را پاک کرد و گفت:
- دست خالی نرو، یه هدیه هم واسهش ببر.
چشمهای گداختهام را به صورتش دوختم. سرش را بالا آورد و رو به کلاغ ادامه داد:
- جنازهی اون دختری که مراقب هیراد بود، همین حوالیه. اونم از طرف من بهش پیشکش کن.
دلم میخواست صورت کثیف و بههمریختهاش را در کسری از ثانیه بدرم؛ اما نمیشد.]
- جدال درندگان / ن. مقصودی
9. جنایی: این ژانر حولِ جنایتِ ناشناختهای میچرخه. یک جنایت -قتل، آدمربایی، دزدی، قاچاق و امثالهم- رخ داده و مجهوله. سرنخهایی در داستان هست که گُماند و داستان، در ابتدا شبیه یک پازل خالیه که به مرور پر میشه. میزانِ تعلیق در این نوع داستانها بسیار بالاست به طوری که مخاطب بیوقفه میخونه تا ببینه حقیقت چی بوده. دربارهی تعلیق داستانی توضیح داده خواهد شد.
[آنقدر این حادثه غیرمنتظره بود که همه خشکشان زد. همه بهتزده به پیکرِ درهم مارستون خیره شده بودند. آنگاه دکتر آرمسترانگ از جا پرید و بالای سرِ او زانو زد. وقتی سرش را بالا آورد با چشمانی مبهوت و وحشتزده به آرامی گفت:
- خدای من! اون مُرده.
هیچکس نتوانست فوراً منظورِ دکتر را بفهمد.
- مُرده؟ مُرده؟ جوانی به آن شادابی و سرحالی، مرده؟! آن هم اینقدر ناگهانی ... نه محال است که جوانِ سالمی یک دفعه به خاطر آن که مشـ*ـروب در گلویش گیر کرده، بمیرد ...]
- و سپس هیچکس نبود / آگاتا کریستی
10. معمایی: دو ژانرِ «معمایی» و «جنایی» شباهت زیادی به هم دارن، به لحاظِ داشتنِ تعلیق بالا و قابلِ حدس نبودن ماجرا؛ امّا لطفاً تفاوت این دو ژانر رو متوجه بشید، در ژانر جنایی ما با یک معما، جنایت و یک جنایتکار حتماً و حتماً سر و کار داریم. در صورتی که معما همچنان باشه امّا جنایت و جنایتکاری در داستان نباشه، ژانرِ ما معمایی خواهد بود. در ژانر معمایی یک موضوعِ مبهمی هست که نویسنده بایستی مرحله به مرحله این راز رو موشکافی کنه. چیزی که بسیار حائز اهمیته، چگونگی حلِ این معماست؛ اینکه نویسنده بدونه چطور داستان رو برای مخاطبش غیرِ قابل پیشبینی نگه داره و به همون اندازه مخاطب به تمــامِ جزئیاتِ ماجرا توجه کنه.
[یک راست رفتم شرکت و با ماشین دیگرم که توي پارکینگ بود راه افتادم ولي همه این کارها انگار براي کم کردن شر کسي که من را تحت نظر داشت بيفایده بود. دوباره به آیینه ماشین نگاه کردم و خوشبختانه سمند سیاه گم شده بود ولي معلوم نبود جلوي دفتر ماجدي منتظرم نباشد. مهم نبود ...]
- قتل کیارش / مژگان زارع
11. طنز: ماهیتِ طنز، خندیدنه. یعنی نوشتن / خوندن چیزی که باعثِ خندهی شخص بشه. اینکه یک نفر بیاد با نوشتنِ «سلام! سرت تو کُلام!» بگه من طنزنویس هستم، که خب قاعدتاً نیست و به شدت در اشتباهه. طنزنویسی با مسخرهبازی فرق داره. مورد داریم پنج صفحه دیالوگِ مزخرف (واقعاً مزخرف و بیارزش و پـوچ!) نوشته و انتظار داره مخاطب خندهش بگیره. مرحبا بهش. موردِ دوم هم اینکه، طنز یک وسیله برای بیان حقیقته. اینکه هرازگاهی در مکالماتمون «شوخی شوخی جدی میشه»، از همینه.
مثال: گُردان قاطرچیها
[به دلیلِ نداشتن کتاب یا فایلی از این مورد، از قرار دادنِ متنِ مثال با عرض معذرت ناتوانیم :|]
***
پ.ن1: و ببخشید مِن بابِ این وقفهی هزارساله. داشتم فکر میکردم ما هنوز اندر خمِ یک کوچهایم ولی چوبِ استادی گرفتیم دستمون و ارشاد میکنیم و ... : )) به بزرگیِ خودتون ببخشید :D عنوانِ تاپیک رو هم تغییر خواهم داد؛ «مرجع»؟ آه کامان... علم و تجربیاتِ خودمن که میتونن درست / غلط باشن و کلاً از کنار این ماجرا ساده بگذرید *
آخرین ویرایش توسط مدیر: