تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
‎چند سال دیگر ‎دلت میلرزد

‎برای منی که دیگر تو را در گوشه ترین جای قلبم

‎هر شب میبوسم تا کنار بگذارمت

‎دلت تنگ میشود

‎برای منی که حرفهایت را از لبهایت نه ‎از چشمهایت می خواندم

‎دلت تنگ میشود

‎برای لعنتی ترین دختری که

‎دیوانه وار قلمش را به رق*ص موهای تو وا میداشت

‎به خداوندی خدا سوگند

‎دلت برای همه ی دیوانه بازی هایم تنگ میشود

‎برای صدایم

‎برای آغوشم

‎برای نگاهم

‎حتی برای گریه هایم

‎قسم

‎قسم به همه ی سیب هایی که در خیالم برایم چیدی

‎دلت تنگ میشود

‎آن روز ‎رو به روی آیینه بایست

‎و ایستاده برای غرورت کف بزن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
وعده کردم که به تو سر نزنم
برسم تا دم در ،در نزنم
قول دادم به غزلهای خودم
زل به چشمان تو دیگر نزنم
مطمن باش خیالت راحت
گله ای از تو به دفتر نزنم
این چه رسمیست که باید یک عمر
حرف خود را به تو اخر نزنم
برو ای عشق برو تا دیگر
روی دستان تو پرپر نزنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
اشک از چشمانم ریخت
و از چشمان خیسم فهمیدی
که عاشقت هستم
حس کن آنچه در دلم میگذرد ،
دلم مثل دل های دیگر نیست
که دلی را بشکند!
تو که باشی
چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ،
تو که مال من باشی
چرا بخواهم از تو دل بکنم!
وقتی محبتهایت ،
آن عشق بی پایانت
به من زندگی میدهد
چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ،
چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ،
انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ،
عشقت در قلبم بی انتهاست !
همین که تو در قلبمی
بی نیازم از همه کس ،
تو را میخواهم
و یک کلام فقط تو را ،
همین و بس!
دلم بسته به دلت ،
هیچ راهی ندارد
حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت !
دیگر تمام شد ،
تو در من حک شده ای،
ای جان من ،
تو همه چیز من شده ای!
از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ،
از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ،
تا خواستم خودم را پیدا کنم
اسیر شدم ،
تا خواستم فرار کنم ،
عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ،
آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ،
که آخر سر تو شدی مال من ،
شدی یار و عشق بی پایان من!
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را …
نگاهم کردی
و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ،
و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است!
چه انتخاب زیبایی بود ،
از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ،
و اینک پیدا کرده ام تو را ،
تویی که دیگر مثل و مانندی نداری،
در قلبت جز من ،
جایی برای کسی نداری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
شاملو نیستم
تا آنچنان ڪه او مے توانست
دوست داشتنم را ڪه در فراسوے مرزهاے تنت
از تو وعده ے دیدارے مے خواست
به بند شعر بڪشم
قبانے نیستم
تا با شعرهایم معناے دوست داشتن را تغییر دهم
و عذر تمامے عاشقانه هایے ڪه در انتظارم هستند را بخواهم
تا به دنبال شعرِ تو بگردم
من فقط شاعرڪے هستم
ڪه اگر غربالے در دست بگیرے از تمامے پرت و پلاهایم
جز یڪ جمله به چیزے نمے رسے
تا با آن چشم در شعر چشمهایت بدوزم و بگویم
دوستت دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم‌
آخ‌… تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم‌
با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند
یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم‌
در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری‌
آسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم‌
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می‌توانم مایه‌ی ـ گهگاه‌ـ دلگرمی شوم‌
میل‌، میل توست‌، امّا بی تو باور کن که من‌
در هجوم بادهای سخت‌، پرپر می‌شوم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد
حرف‌های آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی

فکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کن

تو
در جاده‌ای بی‌بازگشت قدم می‌گذاری
که شباهتی به خیابان‌های شهر ندارد

با تردید
بی‌تردید
کم می‌آوری..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است

هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم
و وقتی از میان کوچه می‌آیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم
به خود آرام می‌گویم:
دوباره خواب می‌بینم!
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد

بیا..
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
در حدّ مرگ دل به دلت بستم
اصلاً بفهم! در به درت هستم
وقتی که پای عشق وسط باشد
این را خدا گناه نمی داند

تو سر تَر از تمام زنان هستی
خونی! همیشه در شریان هستی
اصلاً تو بهترينِ جهان هستی
قلب من اشتباه نمی داند…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مس*تی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من
با تواَم لعنتیِ خالي از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم
لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن
لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن
باورم كن كه به چشمان تو معتاد منم
پادشاهی كه به جنگ آمد و افتاد منم
قافیه باختم و شعر سرودم یعنی
به هر آن كس كه تو را دید، حسودم یعنی…
نفسم بندِ تو و درد مرا می خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا