تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

ترجمه رمان او ویرانی من خواهد بود crocodile| کاربر انجمن کافه نویسندگان

معاونت اجرایی بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
7,313
36,540
268
25
کرج
gkql_quote_1590080072115.png

مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.


برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.


الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.


برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 20 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.


و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.


موفق باشید.

|کادر مدیریت کافه نویسندگان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
861
2,282
103
19
Cemetery
مقدمه
مگی
23 دسامبر 2015



مچ دستانم می‌سوزند.
ساعت ها تلاش برای پاره کردن طناب هایی که دستانم را پشت سرم قفل کرده اند، گویا بی فایده مانده. طناب های لعنتی آن قدر پوستم را خراشیده که به گوشت دستم رسیده و انگار موجودی است که با دندان هایش قصد کندن دارد. مطمئنم زخم های وحشتناکی خواهم داشت.
البته این اهمیتی ندارد اگر بمیرم!
دارم سعی می کنم خودم را از این واقعیت تلخ دور کنم؛ اینکه اینجا دراز کشیده‌ام روی استخری از ادرار و استفراغ و دندان هایم با هر بار رد شدن از دست‌انداز‌های جاده به هم بر می‌خورند بدنم از این سرمای سوزناک یخ زده.
سعی می کنم این تاریکی را نادیده بگیرم تا با این ترس که از بزرگ ترین مشکلاتم است بجنگم. ولی این را می دانم که می توانستم در دریایی از اضطراب به راحتی و تنها خفه شوم.
او این را می داند.
می داند و از آن سوء استفاده می کند. این همان کاریست که او انجام می دهد. (پرده از اسرار ترسناکت برمی‌دارد و آن ها را تبدیل به شمشیری زهرآلود کرده و از آن علیه تو استفاده می‌کند.) همان کاری که با سلین کرد.
و حالا این کار را با من می‌کند!
برای همین است که در یک صندوق عقب افتاده‌ام و ریه‌هایم در حال تقلا برای اکسیژن هستند. پیشبینی وحشی و ترسناکی در مغزم رژه می‌رود که آینده‌ام را بعد از این سواری رقم می‌زند!
قلبم کوبانم آماده‌ی انفجار است.
ماشین در یک گودال خیلی عمیق می‌افتد و استخوان‌هایم را می‌لرزاند.مدت‌هاست که در اینجا به دام افتاده‌ام. ساعت‌ها، روزها.
هیچ نظری ندارم. به اندازه کافی طولانی است تا هر اشتباهی را که کرده‌ام پشت سر بگذارم!
چطور بهش اعتماد کردم؟ چطور در تور جذابیتش افتادم؟ چطور دروغ‌هایش را باور کردم و چطور کاری کردم که به این آسانی این بلا را سرم بیاورد؟
چطور سلین کاری کرد که نزدیک شدن بهش برای این مرد آسان شود؟
قبل از اینکه به دستش کشته شود...
همان طور که من کشته خواهم شد...

 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
861
2,282
103
19
Cemetery
فصل اول
30 نوامبر 2015

مگی

خورشید بعد از ظهر از پنجره‌ی باریک می‌تابد و با نور گرم و درخشانش گل سلین را نوازش می‌کند. گلی که یادگار و یادآور است. یادآدور اینکه فقط جنازه‌اش روی این تخت،13 روز پیش پیدا شد.
-مگی؟
بدون آنکه برگردم پاسخ می‌دهم: بله؟
و نگاهم قبل از خودم به سوی اتاق خواب پرتاب می‌شود. من هیچ وقت طرفدار و علاقه‌مند به شهر نیویورک و تمام ولسوالی های گران قیمت آن نبوده‌ام. خیلی بزرگ... خیلی شلوغ... خیلی پر مدعا و متظاهر و خیلی پر افاده!
مثلا برای موقعیت آتش سوزی در طبقه‌ی سوم یک ساختمان متعلق به دهه 80، باید از نردبانی در پایین ترین قسمت شرقی ساختمان استفاده کرد تا به کوچه جانبی و کافه ژلاتو رسید که هزینه ساخت چنین راه فراری بیش از میانگین وام مسکن آمریکا است!
و سلین این را تحسین می‌کرد...
-من در واحد 410 هستم اگه که تو فقط... می‌خوام بیای و پیدام کنی.
بالاخره برمی‌گردم و صاحب ساختمان فوق العاده که پسری انگلیسی با موهای بلوطیست و حدس می‌زنم 30 ساله است، با آن شلوار جین آبی رنگ و رو رفته می‌بینم که به سمت در می‌چرخد. آپارتمان فقط 475 متر مربع است پس طولی نمی‌کشد که به من برسد. فکر می‌کنم اسمش را بهم گفت ولی گوش نکردم. از وقتی که روبه‌روی آپارتمان سلین او را دیدم به سختی دو کلمه آن هم درباره آشغال و مقواهای ریخته شده پشت ساختمان صحبت کردم.
ارکستری از ساعت‌ها که نیم ساعت پیش به نرمی خواستار حقش بود آرام می‌گذرد. و من از آن موقع به بعد فقط اینجا ایستاده‌ام و دیوارهای آجری که با قفسه‌های کتابفروشی از سقف تا کف پوشیده شده و پر از مجموعه‌های چشمگیر سلین طی 28 سال جمع آوری اش بود را نگاه می‌کنم. ولی الان دیگر احساس می‌کنم باید حرف بزنم: شما کسی هستید که گذاشتید پلیس بیاد؟
سلین هرگز کارش را از دست نداد، هرگز دیر نکرد. به همین دلیل بود که بعد بعد از دو روز جواب ندادن به تلفن و باز نکردن در همکارش پلیس‌ها را خبر کرد. چه گره‌ی پیچیده‌ای!
-تو اون رو دیدی؟
نگاهش از دیوار نازک که فقط برای جدا کردن اتاق از باقی آپارتمان ساخته شده بود و همینطور به صاحبخانه اجازه دریافت اجاره اتاق خواب به جای استودیو می‌داد، لغزید. بله! او جسدش را دیده بود.
جوابم را می‌دهد : اون خیلی زیبا بود.
گلویش خشک است جوری که انگار آن را می خراشند. مطمئنم الان ترجیح می‌داد روی یک توالت گهواره‌ای پر از کثا*فت می‌بود تا اینجا! هر چند که سرزنشش نمی‌کنم. می گوید: امم... خیله خب، اگه می‌خواید وقتی کارتون تموم شد کلید رو از شکاف نامه روی در هل بدید داخل. هوم؟ امشب میام که بردارمش.
خب در شرایطی متفاوت از لهجه‌اش خوشم می‌آید. جواب می‌دهم: من یه مدتی اینجا می‌مونم.
اخم می‌کند: نمی‌تونید!
به میان اعتراضش می‌پرم: چرا میتونم. اجاره‌ نامه‌ی ما تا پایان ماه ژانویه تنظیم شده. درسته؟ پس حتی به این فکر نکن که بهم بگی نمی‌تونم!
عجله‌ای ندارم که اینجا را خالی کنم پس تا ماه بعدی طول می‌کشد تا اینجا را برای نفر بعد آماده کنم. به علاوه... نگاهم دوباره به اتاق نشیمن می‌افتد، نیاز دارم مدتی در حضور سلین باشم حتی اگر او دیگر اینجا نباشد...
می‌گوید: البته من فقط...
ل*ب پایینش را می‌جود. انگار به دنبال کلمات بعدی می‌گردد تا پاسخی قطعی بدهد. با لحن نرمی ادامه می‌دهد: تشک، تخت‌خواب، همه‌شون باید عوض بشن. من قبلا اونا رو پیچ کردم ولی فهمیدم که از من نخواستن این کار رو کنم. فقط یه پتو برداشتم و سعی کردم آت و آشغال‌ها رو باهاش بپوشونم و هوا رو یکم عوض کنم اما...
بدنم به شدت شروع به لرزیدن می‌مند. انگار با سیمی فلزی تازیانه بر آن نواحته می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
861
2,282
103
19
Cemetery
مُردم.

تازه دارم تجزیه می‌کنم.

می‌گویم: حالا تا وقتی که یه تشک جدید تحویل بگیرم با مبل کنار میام.
در حقیقت این از عالی عالی‌تر است. خب چون من سه ماه پیش روی یک رختخواب نازک و کهنه کف زمین نم زده در اتیوپی می‌خوابیدم. حداقل در اینجا دسترسی به آب راحت است و لازم نیست اتاق را با دو نفر دیگر شریک شوم؛ یا با موش‌ها. امیدوارم.
دست‌هایش را در جیبش فرو می‌کند و شانه بالا می‌اندازد. لحن مهربانش به گوشم می‌رسد: در حال من همیشه می‌تونم به عنوان یه دوست کمکت کنم هر وقت که بخوای.
لبخندی چاشنی صدای لرزانم می‌کنم: ممنون.
و در را که پشت سرش بسته شده می‌کشم.
نگاهم دوباره میان قفسه‌های بی شمار می‌رقصد. دو سالی بود که برای دیدن سلین به نیویروک میامده بودم. همیشه هم‌دیگر را در کالیفرنیا ملاقات می‌کردیم. ایالتی که در آن بزرگ شدیم.
زمزمه می‌کنم: من! تو خیلی شلوغ شدی...
سلین همیشه عاشق قدیمی ها و چیز های متروک شده بود و با بصیرت واقعی آن ها را ارزیابی می‌کرد. احتمالا قسمت آخر مجموعه‌ی ( روندکاری سرمایه گذاران عتیقه) را بیش از سه بار دیده بود. قرار بود سپتامبر گذشته تحصیلاتش را شروع کند تا مدرک کارشناسی ارشد خودش را در تجارت هنر به دست بیاورد؛ با این قصد که یک ارزیابی کننده شود و به خاطر دلایلی ثبت نامش را عقب انداخت. ولی هیچ وقت به من نگفت و هفته گذشته از زبان مادرش فهمیدم.
آپارتمانش بیشتر شبیه به یک فروشگاه نعیم و با شکوه است تا جایی که کسی در آن زندگی می‌کند. حداقل به قول خودش به خوبی سازماندهی شده. همه ریزه کاری‌هایش به طور تاثیرگذاری گروه بندی شده اند. قفسه های اختصاص داده شده به آموزش های دقیق، دیگری ها مختص ست نقره‌ی چای، شیشه های دست ساز کریستالی، ساعت ها و ساعت های تزئینی، کاشی های رنگ شده با دست. جدول های جانبی کوچک شامل لامپ هایی با شیشه های رنگی و ساعت های بیشتر و کلکسیون بی پایانش که انگار مجموعه ای از کتاب های تاریخ هنر هستند. در معدود جاهایی که با قفسه پوشیده نشده اند، ترکیبی از آثار هنری که فضای خالی را جلوه می‌بخشد.
چیزهای خیلی کمی در اینجا پیدا می‌شوند که عتیقه و قدیمی نیستند. بطری های مارک دار که روی صندلی برنجی صیقلی صف کشیده اند. کامپیوترش و توده کتب های جلد شده روی یک میز چوبی فرسوده نشسته اند که فکر می کنم در یک ساختمان مدرسه ابتدایی قدیمی پیدا کرده باشد. حتی درخت کریسمس دو فوتی اش با اشیا و گوی های قدیمی زینت داده شده.
بی هدف سرگردانم. دستانم شروع به لم*س و امتحان می‌کنند. کشوی میز را می‌کشم اما قفل است و کلیدی در اطرافم به چشم نمی‌آید.
انگشتم را در امتداد طول یک جلد چرمی با عنوان Taming of the Shrewروی قفسه می‎‎کشم. دریغ از ذره ای گرد یا غبار. سلین نمی تواست تحمل کند. هر یک از جلد ها برابر و هم سطح با بعدی؛ کوتاهترین جلو و بلندترین پشت. انگار همه را با یک خط‌کش اندازه گرفته و به همین ترتیب قرار داده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا