تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

داستانک تلفن سبب بدبختی است | به قلم سارا مرتضوی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
64875_18bbbefb9f232268214e61cf94a4f787.png

نام اثر: تلفن سبب بدبختی است
نام نویسنده: سارا مرتضوی
ناظر: @TELMA
ژانر: عاشقانه

مقدمه
تلفن سبب بدبختی زنی همراه با دو فرزند شد. او اطلاعاتی بدست آورد که باعث شد در ادامه‌ی زندگی‌اش همه چیز تغییر پیدا کند.
 
آخرین ویرایش:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,687
193
رَهـایـی
60237_bc05051b5f68dd61c3ba6d237af07621.png
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ


همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

60236_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif


°|کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان|°​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
تلفن زنگ زد. طبق عادت بدون این‌که شماره‌ی آن را ببینم برداشتم. بی‌تفاوت جواب دادم:
- بله؟ بفرمایین؟
صدای زنی آمد. به‌نظر خیلی زشت بود. کلفت و حرف‌هایش را با عشوه می‌کشید.
- عزیزم، تو افسانه پیردوست هستی؟
فکر کردم شاید از محل کارم باشد. همان کار سخت تایپ در مجله. خسته‌کننده بود. چهره درهم کردم، حوصله‌ی کار جدید نداشتم. گفتم:
- بله. فرمایش؟

صدای قهقهه‌ی زن آمد. تعجب کردم! چه مرگش است؟! دوباره گفتم:
- کارتون رو بفرمایین. این رفتار یعنی چه؟ شما کی هستین؟
با صدای زشتش طولانی‌تر خندید سپس گفت:
- ای بیچاره! من هووتم جونی.
ابروهایم را بالا انداختم. این دیگر چه تماس مسخره‌ای بود؟! هووی من! سکوت کردم. داشتم فکر می‌کردم. زن دوباره قهقهه زد. صدایش روی نِرو بود. اعصابم خورد شد. تشر زدم:
- مسخره! مزاحم نشو.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
صدا هنوز می‌خندید.
- آره جونی. فکر نمی‌کردی سعید جونت بهت خیا*نت کنه، نه؟ اون هم با دو تا بچه! ولی کرد. من رو عقد کرد ولی موقت. فکر کرد زرنگه ولی خوب حالش رو گرفتم. بهش بگو اگه تا فردا پنجاه میلیون نریزه به حسابم، به همه فامیل‌هاش زنگ می‌زنم… .
میان حرفش پریدم:
- دروغ‌گوی پست‌فطرت. سعید همیشه پیش منه!
با عشوه قهقهه زد و گفت:
- نه شب‌هایی که دو میاد و بهونه‌کار و خستگی را میاره.

هنوز مبهوت بودم. برایم غیرقابل‌باور بود. کلافه دستی به موهای بلند بلوندم کشیدم. همان‌هایی که سعید می‌گفت عاشقشان است. هیچ‌وقت نگذاشت کوتاه‌شان کنم. نفس عمیقی کشیدم. صدایم غمگین‌تر از قبل بود.
- اگه راست می‌گی شماره بقیه رو از کجا آوردی؟
گفت:
- شب‌هایی که رو تختم خواب بود، گوشیش رو برمی‌داشتم بیچاره. بهش بگو. بای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
تلفن قطع شد و زندگی من به نابودی گرایید. احساس بدبختی می‌کردم. احساس یاس و ناامیدی. یعنی سعید به من خیا*نت کرده بود؟! به همسرش. در تمام روزهای سخت زندگی کنارش ماندم و دم نزدم. چیزی نخواستم. همیشه مراعاتش را کردم. چه شد؟! هیچ. من باختم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
داستانک بهت​

بی صدا بر روی چهارپایه‌ی چوبی نشسته بودم
صدایی شنیدم
قلاده های به دور گردن گراز
ترسیدم
قلبم تاپ‌تاپ کرد
رگ عصبی پایم گرفت
دستم بی‌حس شد و همه چیز را تمام شده یافتم
فکر میکنم قلبم هم ایستاد و نیم سکته‌ای زدم
ناگهانی رو به رویم ظاهر شد
اگر نیم‌خیز میشدم، جثه‌ام از او کوچکتر می‌نمود
از کنارم که رد شد کوپ کردم، ترسیدم، او هم ترسید
میخواست خیز بگیرد ولی مرا شناخت
من همان دختر خنده‌ روی پشت میله‌های آهنی بودم
از کنارم رد شد، من هم آرام گرفتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
داستانک شبگرد
روی چهارپایه چوبی سیاه شده‌ای نشسته‌ام، سیاهی‌اش از ذغال است. بینی‌ام از سرخ شده، انگشتانم دستم بی‌حس شده‌اند، همه جا خاکی است. موش‌های خون‌آشام مدام دور من می‌چرخند، حتی روی دیوار هم می‌لولند.
اگر تکان نخورم به من نزدیک می‌شوند، انگار من را نمی‌بینند، بویم را حس نمیکنند، صدایم را نمیشنوند!
برای چهار پاره استخوان مرغ دورم میچرخند، اینها غذای سگ‌هاست.
دندان شکسته نامی است که من برایش انتخاب کرده‌ام، جثه‌اش از من هم بزرگتر است، چند روز پیش بود که چشمش افونت داشت اما با دارو خوب شد؛ اما دندانش برای همیشه شکسته میماند. با میله ناکارش کرده‌اند. سر جای خود کار خرابی نمیکند، مجبورم او را بیرون ببرم. اگر نگاهش کنم باز خود را نگه میدارد! عجب سگ نجیبی است، تا حالا ندیده بودم.
کوچولو نام بچه‌ی بزی است که باردار بود. اول که دیدنش نمی‌توانست حتی روی پا بایستد اما الان قوی شده، موهایش سیاه است و پر است.
دنبال من راه می‌افتد تا مواظبش باشم، از تنهایی میترسد.
پشم همه درآمده است، پر گوشت شده‌اند و آماده‌اند تا به رسالت خود برسند اما قیمت بازار خیلی پایین است، پایین‌تر از زمانی که همه بره بودند و آنها را خریدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
فروش الان ضرر است اما راهی نیست.
روز به روز هوا سردتر میشود، آذوغه روز به روز گرانتر میشود اما قیمت گوسفند!
بگذریم.
از قدیمی‌ترین سگمان بگویم، نامش را پشمالو گذاشتم، بسیار بامحبت است البته فقط با من. هر از گاهی با او بازی میکنم، هیکلش از دندان شکسته هم بزرگتر است، وقتی او را صدا میکنم دمش را می‌چرخاند و برایم پارس میکند، به او که دست میدهم، دست سفیدش را میدهد، گاهی دو دستش را روی شانه‌هایم می‌گذارد، سر پشمالویش را روی سینه ام میگذارد و چشمانش را میبندد، خیلی دلبر است.
می‌خواهم بعد از اینکه گوسفندان را فروختم او را پیش خود نگه دارم. دوری اش برایم مشکل است.
کاش قیمت گوسفند زیاد میشد، حداقل جلویم زنم سرشکسته نمی‌شوم. بیچاره از زمانی که پا در خانه‌ی من گذارده، پا به پای من سختی‌ها را تحمل کرده است.
زن نیست، فرشته است. دوست دارم خانه‌ی بزرگی برایش بخرم، دو دستش را پر از النگوی طلا کنم.
اگر قیمت گوسفند زیاد شود میتوانم با پولش یک باغ بخرم و پشمالو را آنجا ببرم. دندان شکسته هم خوب است سگ نجیبی است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا