تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

داستانک داستانک اتو*بو*س بلوطی| به قلم تینا راد

  • شروع کننده موضوع تینا راد
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 154
  • پاسخ ها 3
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,687
193
رَهـایـی

63598_bc05051b5f68dd61c3ba6d237af07621.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد

همچنین شما می‌توانید پس از ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.

درخواست کاور تبلیغاتی

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ


همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

66878_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



°|کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
8
0
13
ظرف کیک را به دست دیگرم می‌دهم.
نیمکت‌های ایستگاه اتو*بو*س، همیشه‌ی خدا کمرم را کسل می‌کننده.
نسیم، کم کَمک شکوفه‌های سفید درخت بلند قامتی که پشت ایستگاه سر به هوا کرده است را روی زمين میریزاند.
هر سال، دور و ور همین روز‌ها، همراه با بابا جان اینجا می‌نشستیم و منتظر آمدن اتو*بو*س بلوطی می‌شدیم.
البته نه اینکه اسمش بلوطی باشد و یا اینکه آن را به شکل بلوطی ساخته باشند، نه!
من و بابا جان، آن را بلوطی صدا می‌زدیم چرا که اگر خوب میگشتی؛ همیشه‌ی خدا می‌توانستی کف صندلی هایش بلوط‌های براقِ ریز و درشت پیدا کنی.
انگار که سنجاب‌ها آنجا لانه کرده باشند و یا شاید در آخر شب، درست زمانی که ساعت از نیمه شب می‌گذرد تمام مسافرانی که هنوز به مقصد نرسیده‌اند تبدیل به همان سنجاب‌هایی می‌شدند که بلوط‌هایشان را کف صندلی جا گذاشته‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
8
0
13
اتو*بو*س بلوطی رسید و با صدای پیس بلندی سلام کرد.
و بعد از آن مودبانه در‌هایش را برای مسافرانش باز کرد.
دوباره کیک را در دستم جا به جا می‌کنم و سوار می‌شوم.
راننده‌اش هنوز همان مرد پیری است که اگر ده ثانیه دیر بگویی که می‌خواهی پیاده شوی، کج خلقی‌اش گل می‌کند.
سومین صندلی از ردیف سمت چپ.
من و بابا جان همیشه آنجا می‌نشستیم. البته همیشه که نه!
اتو*بو*س بلوطی تنها مخصوص روز های تولد من بود.
من و بابا جان هر دو یک عقیده داشتیم. از روز های تولد یکنواخت خوشمان نمی‌آمد و علاقه‌ای به مهمانی های حوصله سر بر امروزی نداشتیم و دروغ نگفته باشم از آنها فراری... .
پدر و دختر به هم رفته بودیم.
برای همين روز تولدم که می‌رسید، با بابا جان یواشکی از مابین فامیل هایمان جیم می‌زدیم.
کیکی با طعم شکلات که گل های خامه‌ای سفید روی سرش به رق*ص درآمده باشند می‌گرفتیم و سوار بر اتو*بو*س بلوطی، کل شهر را می‌گشتیم.
برایم از هزار تولد و هزار هدیه‌ی تولد، زیباتر بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا