تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

داستانک داستانک زجه‌ی سکوت | به قلم نویسندهSARA

  • شروع کننده موضوع 'Sara'
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 317
  • پاسخ ها 5
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Feb
1,976
2,556
168
[ به نام یگانه خالق ]

نام داستانک: زجه‌ی سکوت
ژانر: فلسفی، تراژدی
نویسنده: سارا سلطانی

مقدمه:
من کی بودم؟ چی بودم؟ ‌چی می‌خواستم؟
نمی‌دونم... یعنی بعد از رفتن اون، دیگه هیچ‌چیز رو نمی‌دونستم.
اما... اما می‌دونم... می‌دونم چی می‌خواستم!
من لحظه‌ای تکرار با اون بودن رو می‌خواستم‌. لحظه‌ای تکرار "دوستت دارم" از زبان اون رو می‌خواستم.
من دیگه هیچ بودم، پوچ بودم. یه آدمِ... آدم که نه؛ هیچ و پوچ!
 
آخرین ویرایش:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
56243_bc05051b5f68dd61c3ba6d237af07621.png
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ


همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

51492_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif


°|کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان|°​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Feb
1,976
2,556
168
هیچ حسی نداشتم. خالی بودم، خالی از هر حسی. سردم بود، داشتم یخ می‌زدم. داشتم می‌لرزیدم‌. از سوز بی‌کسی داشتم می‌لرزیدم. از سوز دلتنگی، از سوز غم می‌لرزیدم.
دلم می‌خواست... دلم چی می‌خواست؟ دلم... دلم صدای خنده‌هاش رو می‌خواست. دلم چشماش رو می‌خواست. می‌تونستم دوباره ببینمشون؟ نه، نمی‌تونستم. اون رفته بود. نه! نه، نرفته! کجا می‌خواد بره؟ اون به من قول داد! ا... اون زندگی من بود. هنوز هم هست. اون نباشه منم نیستم. الان اون هست؟ آ... نه، نیست... نیست! پس من چرا هستم؟ چرا؟ نمی‌دونم...
با صدای جیغ زنونه‌ای چشمام رو از نقطه‌ای که بهش زل زده بودم می‌گیرم و به جمعیت نگاه می‌کنم. مادرجون به خاک کنده شده چنگ میزد و گریه می‌کرد. بی‌حس به گریه‌ها و حرکاتش نگاه می‌کنم. من چرا گریه نمی‌کنم؟ من... اصلا چرا باید گریه کنم؟ برای کی گریه کنم؟ کسی نمرده! این تن کفن پوش که یاس نیست! آره، این یاس نیست! این یاس من نیست. آره! یاس من مثل خیلی وقت‌های دیگه که برای معالجه‌ی مردم می‌رفت جنوب، الان هم رفته جنوب. مثل خیلی وقت‌هایی که باهم می‌رفتیم؛ فقط الان من باهاش نرفتم؛ خودش تنها رفته. آره!
سنگینی نگاه‌های زیادی رو حس می‌کردم. سرم رو بالا آوردم و دیدم تقریبا نصف جمعیت نگاهشون به منه. با نگاه‌های ناراحت و دلسوز به من خیره شده بودن. هه! حتما دلشون خیلی به حالم می‌سوزه!
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Feb
1,976
2,556
168
دوباره افکار پریشون و داغ دیده‌‌م به ذهنم هجوم آوردن. ناخودآگاه دوباره به یه نقطه نامعلوم خیره شدم.
ذهنم خالی و در عین حال پر بود. نمی‌خواستم باور کنم... باورش سخت بود، باور این اتفاق و نبودش برای همیشه، از هر کاری تو دنیا برام سخت‌تر بود. حتی نمی‌تونستم نبودش رو به زبون بیارم. اصلا اگه می‌تونستم باور کنم هم دلم نمی‌خواست!
غرق در افکارم صدای پچ پچ آهسته‌ای رو شنیدم:
- نامزدش رو می‌بینی؟ از اول مراسم تا حالا یه قطره اشک هم نریخته!
پوزخند بی صدایی کنج لبم جا خوش کرد. اون‌ها چی می‌دونستن؟ یه منِ آروم و ساکت دیده بودن، مگه خبر از درون فروپاشیدم داشتن؟ اگه خیلی احمق بودن فکر می‌کردن از سر غرور گریه نمی‌کنم! غرور؟ تا کجا؟ به چه قیمت؟
صدای آهسته‌ی دیگه‌ای رو شنیدم که در جواب زن گفت:
- آره. چند وقت پیش اتفاقی تو یه مجله روانشناسی خوندم که وقتی درد و غم برای شخص خیلی بزرگ باشه اون رو تبدیل به مجسمه می‌کنه، نه که بی‌احساس بشه، نه. هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده، یه جورایی میشه یه مرده متحرک.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Feb
1,976
2,556
168
صداشون رو می‌شنیدم ولی تو عالم دیگه‌ای بودم. آره. اصلا من شبیه زنده‌هام؟ چیم شبیهشونه؟ چشم‌های سرخم یا سر و وضع اسف بارم؟ غم به استخوانم رسیده بود. چیزی نبود که از چشمم سرازیر بشه، اون‌قدر زیاد بود که حتی اشک هم نمی‌تونست روی زخم عمیقم مرهم بزاره. یه دختر با دست‌های ظریفه‌ش به گلوم چنگ می‌نداخت و ناخن‌های بلندش روی گلوم رد می‌نداخت و زخم میشد. نفسم بالا نمی‌اومد. تصویر تاری از یه خاطره جلوی چشم‌هام جون گرفت. دست بی‌جونم رو گوشه‌ی ل*ب خشک شده‌م کشیدم. لبخند تلخ و بی‌حالی روی لبم نشست. درست مثل همون موقع بی‌جون بودم. بی‌جونی که اون موقع با حضور و لم*س‌های یاس جون گرفت و الان، یاسی وجود نداره. دلم می‌خواست بخوابم. پلک‌هام خسته بود و سنگینی می‌کرد، ولی تا فکر یاس تو ذهنم می‌اومد خواب یادم می‌رفت. و فریاد اسم یاس... مامان جون بود‌. نگاه بی‌حسم رو بهش می‌دوزم. زجه می‌زنه و مشتش رو به سی*نه‌ش می‌کوبه. یاس؟ یاسِ من؟ داری می‌بینی این‌ها رو؟ بی‌قراری‌های مادرت رو می‌بینی؟ نمی‌خوای بیای؟ تو بگو... یعنی باید باور کنم که دیگه قرار نیست باشی؟ باور کنم که دیگه نمیتونم اون صورت ماه و قشنگت رو ببینم؟ لعنتی آخه واسه تو زود بود...
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Feb
1,976
2,556
168
با حس دستی روی شونه‌ام چشمم رو باز کردم و سرم رو برگردوندم. متین نگران بهم خیره شده بود. چند لحظه بی‌تفاوت نگاهش کردم که خودش زمزمه کرد:
- پاشو کیارش. پاشو ببرمت خونه.
باز هم فقط نگاهش کردم. سرم رو برگردوندم که کتفم رو گرفت و بلندم کرد. دستم رو کمی کشید که راه افتادم. آروم راه می‌رفتم. قدم‌هاش رو باهام هماهنگ کرد و نگاهی بهم انداخت. به ماشین که رسیدیم خواست در جلوی ماشین رو برام باز کنه که زمزمه کردم:
- عقب می‌شینم. می‌خوام دراز بکشم.
اگه شنیده بود خیلی بود. اونقدر آروم گفته بودم که خودم هم به زور شنیدم. دیگه حتی حال و حوصله ل*ب باز کردن و حرف زدن هم نداشتم.
متین سرش رو تکون داد و در عقب رو باز کرد. بعد از اینکه در رو بست خودش هم نشست و ماشین رو روشن کرد. منم روی صندلی دراز کشیدم و چشم‌هام رو بستم. نیاز داشتم بخوابم و کمی از این شلوغی و حال دور شم.

***
دو تقه به در خورد و پشت بندش صدای امیر.
- داداش بیام داخل؟
باز هم بساط هر روزه! باز هم مثل روزای قبل نگفت غذا به دسته که از همون جا برنگرده.
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا