تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

داستان کودکانه تصویری مورچه و ملخ

  • شروع کننده موضوع Mohadeseh.jh
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 532
  • پاسخ ها 0
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
685
727
118
آغو*ش خود ⁦;)⁩
وضعیت پروفایل
از آیینه بپرس، نام نجات ‌دهنده ‌ات را...

قصه کودکانه تصویری​


قصه کودکانه تصویری, قصه های کودکانه تصویری, قصه کودکانه


قصه ی مورچه و ملخ با تصویر​



قصه های کودکانه, قصه های کودکانه به صورت تصویری, انواع قصه های کودکان به صورت تصویری
تصویر قصه کودکانه ملخ و مورچه


مورچه و ملخ، همچنین به عنوان ملخ و مورچه (یا مورچه ها) شناخته می شود، یکی از معروف ترین افسانه های ازوپ است. درس اخلاقی این افسانه بر ارزش های سخت کوشی و برنامه ریزی برای آینده تأکید دارد.


در فصل بهار درخت ها و گل های زیبا زیر نور خورشید می درخشیدند. موچه و ملخ دو دوست خیلی صمیمی بودند که در آن منطقه می کردند. در بهار مورچه ها سخت مشغول کار بودند و دانه ها را جابه جا می کردند و در لانه ی خود برای فصل زمستان ذخیره می کردند. اما ملخ در زیر سایه ی درخت می نشست و ساز می زد و آواز می خواند.


مورچه ها علاوه بر ذخیره ی دانه و غذا، چوب هم برای روشن کردن آتش انبار می کردند. اما ملخ همچنان به استراحت خود ادامه می داد. مورچه ها به او می گفتند چرا برای زمستان خود چیزی ذخیره نمی کنی؟ او شماها اشتباه می کنید و باید از این هوای خوب لذ*ت ببرید و باز شروع به آواز خواندن می کرد. که چه کسی می تواند مانند من آواز بخواند؟ چقدر صدای من زیبا است.


درباره ی قصه کودکانه, انواع قصه کودکانه تصویری, قصه کودکانه به صورت تصویری
تصاویر قصه ی ملخ و مورچه

کم کم فصل پاییز فرا رسید و مورچه ها باز به کار کردن و انبار کردن ادامه می دادند. ملخ بسیار ناراحت زیر برگ درختان می رفت تا از باران خیس نشود. سپس فصل زمستان فرا رسید. و همه جا را برف فرا گرفت. و ملخ همه جا را برای پیدا کردن غذا گشت. اما چیزی پیدا نکرد. از سرما یخ می زد و تمام چوب ها از برف خیس شده بودند و ملخ نمی توانست آن ها را روشن کند و خود را گرم کند.


او مورچه را دید که روی صندلی کنار آتش نشسته و استراحت می کند. با خود گفت: « به خانه ی مورچه می روم و ازش کمک می خواهم. او هم غذا دارد، هم آتش و هم جای گرم.» او به در خانه ی مورچه رفت و در زد. بعد از باز کردن در مورچه ملخ را دید که بیرون ایستاده است. از او پرسید : «چه می خواهی؟»


ملخ گفت: «دوست عزیزم من گرسنه ام و خیلی سردم است. به من غذایی بده تا بخورم و چوبی بده تا آتش روشن کنم و گرم شوم.»

مورچه به ملخ گفت : « در بهار و تابستان چه کار می کردی؟ فقط بازی می کردی و آواز می خواندی و ما را مسخره می کردی. من به تو نصیحت کردم، اما تو گوش ندادی. اکنون هم برو آواز بخوان و هر طور که دوست داری زندگی کن.» و بعد را روی آن بست. پس گذشت زمانی کوتاهی مورچه دلش برای ملخ خیلی سوخت و او را به خانه اش آورد به او غذا داد و جایی برای او آماده کرد.


قصه کودکانه, درباره ی قصه کودکانه, انواع قصه کودکانه تصویری
تصاویر داستان آموزنده ی مورچه و ملخ

از این داستان نتیجه می گیریم که وقتی را برای کار و وقتی را برای استراحت باید قرار بدهیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا