تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

فیلمنامه فیلمنامه تصمیم نهایی | نویسنده DoNyA♡Gh

  • شروع کننده موضوع D A N I
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 432
  • پاسخ ها 15
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
منتقد انجمن
ناظر رمان
ژورنالیست
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,139
20,731
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
سکانس ۱۲

شب / اتاق رزا / داخلی

رزا در اتاق قدم می‌زند و گوشی در دست مدام شماره دنیا را پشت سر هم می‌گیرد؛ اما در آخر جواب او فقط رفتن تماس روی پیغام گیر است. مادر رزا او را صدا می‌زند و می‌گوید:
- مادر بیا شام بخور.
رزا - چشم مامان.
با عصبانیت گوشی را به روی تخت پرت می‌کند و جلوی آینه دستی به صورت خود می‌کشد تا آرامش خود را حفظ کند. می‌خواهد از در خارج شده که ناگهان صدای پیامک تلفن بلند می‌شود.
با عجله به داخل برگشته و در را می‌بندد، روی تخت می‌نشیند، گوشی را در دست می‌گیرد و پیامک را باز می‌کند. از طرف دنیاست؛ نوشته:
- من دیگه نمی‌تونم بیام ببخشید، خداحافظ.
با تعجب به صفحه تلفن نگاه می‌کند. حس می‌کند اشتباه خوانده است، بارها و بارها پیامک را مرور می‌کند. در اتاق قدم می‌زند اما طاقت نمی‌آورد و به دنیا زنگ می‌زند؛ اما دنیا تماس را رد می‌کند. برای او پیغام می‌فرستد:
- جواب بده.
یک بار دیگر تماس می‌گیرد و این بار دنیا جواب می‌دهد.
رزا - مگه دیوانه شدی دختر احمق، دو روز دیگر به جشنواره مانده است. تو آرزوت بود در این جشنواره شرکت کنی، در ضمن تو جزو بازیگران اصلی هستی و باید در این نمایش شرکت کنی.
دنیا - اما من نمی‌تونم، برادرم اجازه نمیده از خونه خارج بشم . من رو توی اتاق زندانی کرده.
رزا (متعجب) می‌گوید:
- یعنی چی! چرا این کارو کرده؟ مگه مشکلش با تئاتر چیه؟
دنیا (با گریه):
- میگه حق نداری بری تئاتر. ( هول کرده) من باید برم داره میاد توی اتاق؛ خداحافظ.
رزا متعجب به تلفن در دست نگاه می‌کنم وروی تخت مینشیند. پیام دنیا را با ویسی حاوی مکالمه خود و دنیا برای بچه‌ها در گروه می‌فرستد و از آن‌ها می‌خواهد فردا در کافی شاپ نزدیک پارک همدیگر را ببینند تا در این مورد تصمیم بگیرند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
منتقد انجمن
ناظر رمان
ژورنالیست
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,139
20,731
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
سکانس ۱۳

روز / کافی شاپ/ داخلی

همگی دور میز نشستند و منتظر آتنا هستند. آتنا از در کافی شاپ با عجله داخل می‌شود و دنبال آن‌ها می‌گردد.
رزا دست بالا می‌کند تا او را متوجه خود کند، متوجه آن‌ها می‌شود به سمت آن‌ها می‌رود. نفس زنان می‌گوید:
- ببخشید تقصیر من نبود، ترافیک بود.
رزا - مهم نیست، بشین تا تصمیم بگیریم باید چیکار کنیم.
آریا - نمی‌تونم بفهمم یعنی چی؟ چرا نمی‌زاره بیاد؟
ملینا - شنیده بودم خانواده دنیا با اومدنش به کلاس تئاتر و بازیگری مخالف هستند.
رزا - درسته خانواده‌اش مخالف بودن؛ اما دنیا بهشون گفته بود میره کلاس خیاطی و اونا نمی‌دونستند که اون میاد کلاس تئاتر. حتماً متوجه شدن. الان اینا مهم نیست، به نظرتون باید چیکار کنیم؟
تبسم - بریم با خانواده‌اش حرف بزنیم؟
نسیم - منم موافقم فقط باید آدرس داداشش رو گیر بیاریم، به نظرتون کجاست؟
آتنا- بلند شین بریم در خونشون، موافق؟
همگی موافقت کردن و بلند شدن که به خانه دنیا بروند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
منتقد انجمن
ناظر رمان
ژورنالیست
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,139
20,731
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
سکانس ۱۴

روز / خانه دنیا / خارجی

جلوی در خانه دنیا ایستاده بودند و نمی‌دانستند زنگ را بزنند یا نه.
نسیم که طاقتش تمام می‌شود دست را روی زنگ فشار می‌دهد، همگی پر از استرس شدند؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود و صدای برادر دنیا بلند شد.
-کیه؟
همگی در شوک بودند؛ اما باز هم نسیم پیش دستی می‌کند و می‌گوید:
- میشه چند لحظه بیاین دم در باهاتون کار داریم.
در باز شده و قامت برادر دنیا در چهارچوب ظاهر می‌شود. با دیدن بچه‌ها جلوی در استغفراللهی می‌گوید و رو به آنها می‌گوید:
- تنتون می‌خاره چی می‌خواین اینجا من که گفتم دنیا دیگه نمیاد توی اون تئاتر مزخرف.
رزا پیش دستی می‌کند و می‌گوید:
- لطفاً ما دو روز دیگه جشنواره داریم دنیا خیلی برای این روز
زحمت کشید، بزارین نتیجه زحمت‌هاش رو ببینه.
برادر دنیا - به درک می‌خواست نکشه. اون از اولشم می‌دونست ما مخالفیم نباید این کارو می‌کرد، حالا هم شما از اینجا برین اون دیگه نمیاد.
آریا می‌خواهد حرفی بزند که صدای مادر دنیا مانع می‌شود.
مادر دنیا - دیاکو پسرم کیه.
قبل از اینکه دیاکو جواب مادرش را بدهد او به پشت در آمده و می‌گوید:
- اینا کین؟
دیاکو - اون بچه‌هایی هستند که با دنیا توی پارک بودن. اومدن دنبال دنیا. ردشون کن برن نمی‌خوام دعوایی راه بیفته.
دیاکو به داخل می‌رود و مادر دنیا با تاسف سر تکان می‌دهد و به زمین نگاه می‌کند. ملینا با التماس دست مادر دنیا رو می‌گیرد و با اشک و ناراحتی به چشمان او خیره می‌شود. همه بچه‌ها با ناراحتی و غم و التماس به چشمان مادر دنیا نگاه می‌کنند.
مادر دنیا - به خدا منم راضی نیستم دخترم از آرزوهاش دست بکشه ؛ می‌دونم
چقدر زحمت کشید؛ اما کاری از دست من بر نمیاد، پدر و برادرش مخالف هستند و توی اتاق زندانیش کردن.
رزا - خاله جان دنیا از نقش‌های اصلیه باید بیاد کلی زحمت کشیده ما نمی‌تونیم کسی رو جایگزینش کنیم. ما کلی برای این جشنواره تلاش کردیم تا بتونیم شرکت کنیم، حالا باید چیکار کنیم؟
مادر دنیا اشکی از چشمش سرازیر می‌شود.
- نمی‌دونم مادر جان هرچی خدا بخواد. لطفاً شما هم از اینجا برین، نمی‌خوام مشکلی پیش بیاد.
مادر دنیا به داخل می‌رود و در را می‌بندد. بچه‌ها جلوی در روی زمین می‌نشینند که تبسم سایه دنیا را از پشت پنجره می‌بیند و او را صدا می‌زند.
- دنیا، دنیا ...
دنیا پرده را می‌کشد، بچه‌ها جلوی پنجره می‌ایستند.
رزا - تا کی می‌خوای قایم بشی، تا کی می‌خوای آرزوهات جلوی چشمات بمیرن و هیچی نگی؟ تا کی؟
ملینا - ما از اینجا تکون نمی‌خوریم تا تو نیای؛ باید با ما حرف بزنی.
تا چند ساعت همگی اونجا منتظر دنیا نشستند؛ اما بی‌فایده بود. همگی که خسته شدن، رزا جلوی پنجره رفت و گفت:
- می‌دونم صدام رو می‌شنوی؛ اما تسلیم نشو، لطفاً... شاید ما از جشنواره عقب بمونیم، شاید بازم باید تلاش کنیم؛ اما تو هم تلاش کن، بجنگ. ما منتظرت می‌مونیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
منتقد انجمن
ناظر رمان
ژورنالیست
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,139
20,731
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
سکانس ۱۵

شب / اتاق دنیا / داخلی

دنیا روی تخت نشسته و زانو در ب*غل در حال گریه است. تقه‌ای به در می‌خوردکه با عجله زیر پتو رفته و آن را بالای سر خود می‌کشد. مادرش وارد اتاق می‌شود، صدای پای او را می‌شنود؛ اما خود را به خواب می‌زند. مادرش روی تخت می‌نشیند و عکس دنیا که روی پاتختی بود را برمی‌دارد. روی آن دست می‌کشد و صورت و لبخندش را نوازش می‌کند. همان‌جور که به عکس نگاه می‌کند او را مخاطب قرار می‌دهند:
- امروز دوستات اومدن، می‌خواستن تورو ببینن؛ اما دیاکو اجازه نداد.
خدا را شکر تونستم بفرستمشون برن.
دنیا باز هم جوابی نداد و از زیر پتو بیرون نیامد، مادرش باز هم ادامه داد:
- یادته بعد از کلی تلاش نذاشتن بری؛ اما ناامید نشدی و به اسم کلاس خیاطی کلاس تئاتر ثبت نام کردی؟ من می‌دونستم؛ اما به روت نیاوردم این عکس رو بعد از ثبت نامت گرفتی، آخه می‌خواستی یادگاری بمونه. من رو ببخش، تو این سال‌ها نتونستم برات مادری کنم، نتونستم مادر خوبی باشم، منو ب.. بخ..ش ... .
زیر گریه می‌زند و عکس دنیا را به سینه خود می‌چسباند. از زیر پتو بیرون آمده و می‌گوید:
- تو همه تلاشت رو کردی، همیشه هر لحظه ؛ اما اونا نمی‌خوان بپذیرن که من عاشق تئاترم.
مادر دنیا - درسته نمی‌تونم بهت کمکی بکنم؛ اما بهت میگم هیچ وقت از آرزوها دست نکش. به خاطرشون تلاش کن، بجنگ، شکست بخور؛ اما تسلیم نشو. می‌دونم فردا جشنواره، هر تصمیمی بگیری من این دفعه پشتت وایمیستم. دوست دارم.
صورت خود را پاک می‌کند و با لبخند دستی به صورت دنیا می‌کشد، سر او را می‌بوسد و لبخندی به او می‌زند و از در خارج می‌شود.
دنیا دعوتنامه همایش را از زیر تخت بیرون آورده و به او نگاه می‌کند. دستی روی آن می‌کشد و نگاهش به عکسی که روی پاتختی بود می‌افتد. بلند می‌شود و از بین دفترها کاغذی برداشته و شروع به نوشتن می‌کند.
کاغذ و دعوتنامه را زیر تخت می‌گذارد، روی تخت دراز می‌کشد برای رزا تایپ می‌کند:
- فردا میام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
منتقد انجمن
ناظر رمان
ژورنالیست
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,139
20,731
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
سکانس ۱۶

روز / سالن جشنواره / خارجی

همه بچه‌ها جلوی ورودی سالن تئاتر ایستاده بودند. هر کدام از استرس کاری می‌کرد. رزا قدم می‌زد، ملینا ناخن‌هایش را می‌خورد، آریا به گوشی و ساعت زل زده بود، تبسم و آتنا روس چمن نشسته و چمن‌ها را می‌کندند و نسیم در حال تماس با تلفن دنیا بود.
نسیم - بچه‌ها هرچی تماس می‌گیرم جواب نمیدم.
تبسم - شاید نمیاد؟
رزا - ولی من مطمئنم میاد.
برنامه‌ریز صحنه به آن‌ها نزدیک می‌شود و می‌گوید:
- هرچه سریع‌تر آماده باشین، گروه بعدی نوبت شماست.
همگی پر از استرس شدند و دور برنامه‌ریز حلقه زدن، خواستند برنامه را کنسل کنند که صدایی از پشت سر گفت ( با خنده) :
- نگران نباشین، ما همین الان آماده میشیم و میایم.
همگی با خوشحالی به سمت دنیا برگشتند، دخترا با ذوق او را ب*غل و شروع به جیغ زدن کردن.
دنیا - بسه بابا ، انگار جن دیدین. بدوین ببینم باید آماده بشیم الانه که
روی صحنه بریم.
رزا - اما چطوری اومدی؟ دیاکو که اجازه نمی‌داد!
دنیا (با لبخندی تلخ) :
- مهم اینه که اومدم، حالا بعد جشنواره حرف می‌زنیم.
همگی سکوت کردند و به داخل و به سمت سالن گریم راه افتادند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
مدرس انجمن
منتقد انجمن
ناظر رمان
ژورنالیست
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
3,139
20,731
218
یــه رویــــ?ــــای دور ... ?☝?
وضعیت پروفایل
زِندونی تو سِلولِ جِسم ..??✌?
سکانس ۱7

روز / اتاق دنیا / داخلی

دیاکو پشت در اتاق دنیا در می‌زند؛ اما کسی جواب نمی‌دهد. در را باز می‌کند و با اتاق خالی مواجه می‌شود. روی تخت نامه‌ای می‌بینند شروع به خواندن آن می‌کند.

سکانس ۱8

روز / سالن جشنواره / داخلی


بچه‌ها روی سن در حال اجرای تئاتر بودند. دنیا در حالی که نقش خود را بازی می‌کرد در فکر بود، در فکر نامه‌ای که شب قبل برای دیاکو نوشته بود:
- سلام؛ من توی این دنیا بیشتر از هر چیزی و هر کسی تو رو دوست دارم. همیشه و هرجا، هر اتفاقی توی بچگی تا همین بزرگی برای من افتاد تو همیشه پشتم بودی؛ اما نمی‌دونم چرا این یک بار پشتم رو خالی کردی! فکر می‌کردم اگه بابا مخالفت باشه تو با منی؛ اما تو برعکس این رو به من ثابت کردی. شاید برای شما مسخره به نظر بیاد؛ اما برای من تئاتر پر از دنیا و آرزوئه. هر تئاتری که می‌رفتم خانواده دوستانم برای دیدن نمایش آنها به سالن می‌آمدند و من همیشه حسرت می‌خوردم که چرا خانواده من نمی‌توانند مثل خانواده‌های دیگر باشند. من ازتون نمی‌خوام که به دیدن جشنواره من بیان یا در هیچ کدوم از تئاترهای من شرکت کنید؛ اما ازتون می‌خوام به من و آرزوهایم احترام بگذارید. من چندین ماه برای این جشنواره تلاش کردم و می‌خواهم حال نتیجه‌اش را ببینم. بعد از تموم شدن جشنواره به خونه برمی‌گرد؛ اما اگه توانستی به من و خواسته‌هایم احترام بگذاری، کنار این نامه یک دعوت‌نامه است. به سالن بیا و نمایش من رو ببین. دوست دارم؛ خواهر تو، دنیا.
نمایش تموم شد، همه پر از استرس پشت صحنه منتظر بودند که برنده جشنواره اعلام بشه.
همگی در سکوت منتظر هستند که ناگهان با اعلان برنده شدن آن‌ها با ذوق همدیگر را ب*غل کرده و به روی سن رفتند.
در حین دریافت مدال‌های جشنواره چشم نسیم به دیاکو برادر دنیا می‌خورد و به رزا که کنار اوست ارنج می‌زند و دیاکو را نشان می‌دهد. او زیر گوش دنیا نجوا می‌کند:
- دنیا؛ دیاکو اینجاست، نکنه آبروریزی انجام بده؟
دنیا برای لحظه‌ای رنگ از رخسارش پرید به سمتی که رزا گفت نگاه کرد؛ اما دیاکو آرام‌تر از همیشه بود. آرام با لبخند او را می‌نگرید، در چشمانش حتی از این فاصله برقی از تحسین دیده می‌شد.
دنیا با لبخند گفت:
- نه کاری نمی‌کن.
از سن پایین آمدن. دیاگو بین صدلی های جلوی سن آمد و دستانش را به نشانه ب*غل برای دنیایی که او را نگاه میکرد باز کرد. دنیا به طرف دیاکو شروع به دویدن کرد. همه بچه ها با خوشحالی و اشکی ذوق اون دورا تماشا می‌کردن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا