دخترک از فضای نه چندان خوشایند خانه به حیاط پناهنده میشود و با باز کردن دستانش خرمگس را فراری میدهد. نفسی عمیق میکشد و هوای سرد شب را به ششهای عاجزش هدیه میکند. چشم میبندد و به پدرش فکر میکند؛ به بوی باروت و گلوله شلیک شده. بوی خاک به...