تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی [ روزانه نویسی ]

L

Lidiya

مهمان
ما آدم ها، اگر برای یکدیگر ارزش داشته باشیم، در هرصورت، یه یکدیگر باز می گردیم.
پل های پشت سر که شکسته شده اند را هم می‌توان مجدد ساخت.
هرکسی، جایگاهی در زندگی مان دارد، که تا ابد آن جایگاه متعلق به آن فرد است حتی جایگاهی خیلی ناچیز...

13 بهمن 99
??
 
آخرین ویرایش:
L

Lidiya

مهمان
هیچ چیز نمیتونه جذاب تر از برنامه ریزی جدید برای آینده باشه...
آینده فوق العاده خواهد بود چرا که لیاقتش رو داریم.
همزمان از جنگیدن هم باید لذ*ت برد.
مثل همینکه برای خریدن یه مانتو هزاران مغازه رو پرو میکنی همون تلاشی که برای خریدنش انجام میدی لذ*ت داره، پوشیدنش هم یه لذ*ت دیگه.
فرقش اینه که لباس کهنه میشه اما اهداف نه...
اهداف رو فقط میشه ارتقا داد، چون اگه موفق باشی اما توی همون نقطه متوقف بشی یعنی باختی.
و قانون زندگی اینه.
گاهی دلم میسوزه، برای کسایی که دیوانگی نکردن توی زندگیشون.
به بهانه عقلانی و منطقی بودن پا روی خواسته هاشون گذاشتن، یا کسایی که بخاطر حرف دیگران تصمیم گرفتن و هیچوقت نتونستن اون کاری رو که باید برای زندگیشون انجام بدن، یا حتی کسایی که وقتشون رو میگذرونن الکی، بیهوده، پوچ، باطل...
بدون اینکه هیچ کار خاصی کرده باشن، این بزرگترین ظلمه در حق خودمون.
اما من از بابت دیوانگی هام، ریسک هایی که کردم و شجاعت هام، تصمیم هایی که با دیوانگی گرفتم راضی ام، با تمام وجود.

01:28
16 بهمن 99
 
آخرین ویرایش:
دیروز از فیلیپ خنگ برام نوتیف اومده بود که «وای! امروز هیچی درس نخوندی! حتما فردا جبرانش کن!» با کلی استیکر شاد و خندان و ذوق کرده ::::
نمیدونم چرا انقدر برام خنده دار اومد پیامش.
خلاصه عیش دیروزم با همین نوتیف فراهم بود :::::??
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
داشتم فکر می‌کردم اون اوایل، توی گروه ناظرای انجمن، @KIAnaz که صورتی بود و اسمش هم nazi_tn بود، هی توی گپای نظارت عروسی راه می‌نداخت و عکس گل و شیرینی و گردنبند و کیک و لباس عروس و :laughting:
منِ بدبختم نه می‌تونستم تحمل کنم، نه می‌تونستم بهش بگم نکـن چون اون موقع خیلی ناز بود T_T
خلاصه، دلم تنگ شد زیـاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خبر دادن دبیرمون بستری شده و کلاساش تشکیل نمیشن.
نگران شدم.
بهش پیام دادم که خدا بد نده و ایشالا زودتر سر پا بشید و این صحبتا.
گفت "حالم که بهتر شد انقدر براتون جبرانی می‌ذارم که پوستتون کنده بشه."
و، خب، آیا نباید عاشق این موجود شد؟ =')
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
حس میکنم یکی از دلایلی که آدما بابتش دیگه برای زندگیشون ارزش قائل نیستن اینکه می‌خوان عذاب وجدان تو دل بقیه ایجاد کنن.
عذاب وجدان حس بدیه، خیلی خیلی بد. نمی‌تونی راحت بخوابی و غذا بخوری. نمی‌تونی بدون یه حس کلافه کننده‌ای بخندی. نمی‌تونی زندگی کنی اصلا!
اما فکر کن اونی که به خاطر تو به نقطه ای رسیده که خودش رو نابود کنه چی کشیده.
گاهی به آدمای فرعی زندگیتون یه آهنگ یا یه جک بفرستید؛ یه متن احساسی و یا شایدم یه عکس خیلی قشنگ.
آدمای اصلی رو ول کنید. بذارید اونا از هرچی که باعث شکستن قلب قشنگشون شده بهتون بگن و اصلا احساسات شما براشون ارزشی نداشته باشه. راستش آدمای اصلی دلتون رو می‌شکونن و دقیقا زمانی که شما پر از حرفید رفتارشون یه جوری میشه که حس اضافه بودن بهتون دست میده.
برای همین میگم مراقب آدمای فرعی باشید؛ چون ممکنه اونا از یه آدم اصلی ناراحت باشن و فقط نیاز به شما داشته باشن.

۱۸ اسفند ۹۹​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان

19 اسفند 99
خب چند روزی هست که مدام فکر می کنم تمام آدم ها مشکل روحی دارن، خب البته باید در نظر گرفت که طبق تعریفات نصف بیشتر مردم اختلال بوردر لاین دارن، نصف دیگه اشون پارانوئید.
نمی دونم شک کردن به عالم و آدم و خودم طبیعی هست در این شرایط یا نه.

جوری شدم که احساس میکنم تمام انتخاب هام و اتفاقات بازیِ مغز هستش و تمام عاملش کودکی هامون!
احتمالا خودم دارم دچار ocd خفیف می شم.
و این ابتدای راه هستش...
چقدر دیدگاهم به همه چیز متفاوت شده، همه چیز خیلی خیلی متفاوت تر از اون چیزی هست که مافکر می کنیم.
و این ورود تازه ی من به دنیایی از حقیقت هاست.
 
آخرین ویرایش:
L

Lidiya

مهمان
ساعت 12و 1 دقیقه ی 20ام اسفندِ سال 99

عزیزم؛
کاش همینطور که رویاهایِ دیروزِ ما لحظه های امروز ما شده، رویا هایِ امروزِ ما؛
لحظه های خوش روز هایِ آینده ما باشه.
من یه پایانِ خوش می خوام که شروعِ واقعیمون باشه...

 
آخرین ویرایش:
Do you know?
شامپوئه رو اولین بار بود که استفاده می‌کردم. روش نوشته بود «همراه با عصاره‌ی دارچین و چای سبز». NeverMind ... استعمال کردیم.
و از دیشب، موهام به قدری بوی مزخرف دارچین گرفته که کم مونده مانیتور رو بردارم و بکوبم تو سر خودم. سازنده‌ی شامپو فقط روی عطرش کار کرده. و اینا به کنار، یه جوری بوی دارچینش شدیده که احساس می‌کنم به جای مو، روی سرم چوب دارچین دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 1) View details

بالا