تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته - سرگیجه -

  • شروع کننده موضوع نهنــگ
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 413
  • پاسخ ها 6
وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
من یه نویسنده بودم اما هیچ‌وقت نتونستم دردای اصلی خودمو بنویسم. یه نقاش بودم اما هیچ‌وقت نتونستم لبخندشو نقاشی کنم. یه قاتل بودم اما هیچ‌وقت نتونستم بدبختیمو بکشم. یه خیاط بودم اما هیچ‌وقت نتونستم دستاشو به دستام بدوزم. یه کمدین بودم اما هیچ‌وقت نتونستم بخندم.

- آرش کریمی -
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
ما بچه‌های وسط تاریخیم، هیچ هدف و جایگاهی نداریم. نه جنگ بزرگی داریم نه رکود بزرگی. جنگ بزرگ ما، جنگ روحه. رکود بزرگ ما، زندگی‌مونه. ما شغل‌هایی داریم که ازشون متنفريم چون می‌خوايم با پولش چيز‌هايی رو بخريم که بهشون احتياجی نداريم. تبلیغات باعث شدن ما همه‌اش دنبال ماشین و لباس باشیم. از بچگی تلويزيون تو مغزمون فرو کرده که يه روزی ميليونر و خدای سينما و ستاره‌ی موسیقی می‌شيم! ولی هیچ‌وقت نمی‌شیم. ما تازه داریم به این حقیقت می‌رسیم و خیلی خیلی هم عصبانی هستیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
360
114
63
گاهی دلت خرد میشود
و ارام ارام تمام تنت را در بر میگیرد
همان جایی که عشق را فریاد زدی
ایه های دوست داشتن را بر زبان جاری کردی
و جرات گفتن یافتی
دلت را میشکنند ....
نمیدانم جهان بر چه قانونی میچرخد
که انسان تاب شنیدن ندارد
ساقه های غرور به دور احساسش میپیجد و او را می بلعد
دور میشود
بدی را در اغو*ش میگیرد
و احساس را نادیده میگیرد
چه میشد اگر نمی ترسیدیم
که احساسمان علاقه هایمان و عشق را ...
این مقدس ترین احساس را در پستوی قلبمان خفه نکنیم
تا مبادا فهمیده نشود
و ترک شویم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
می روم بخوابم، خُرد و خسته‌ام
تو را بیشتر در آغو*ش می‌گیرم دوستِ عزیزم؛
"دوستم بدار"
چون غمگینم...

-نامه به گوستاو فلوبر-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
و آن هنگام که سی*نه ام در تسخیر اندوه بود، باز هم قلب کوچکم برای تو می‌تپید...
شاید کند اما هر چه بود برای تو بود.

-لاادری-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
«دیگر بس است. دارم داغان می‌شوم. دیگر آه و ناله نمی‌کنم امّا تحمل از این بیشتر را هم ندارم. اگر چیزها با از بین رفتنشان ما را هم با خودشان می‌بردند، با همه‌ی این‌ که به‌نظرمان زشت و بدند دستکم شاعرانه می‌مردیم.»

‏-لویی فردینان سلین-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا