- Nov
- 2,379
- 20,201
- 193
- 20
- وضعیت پروفایل
- -پس زخمهامان چه؟ - نور از محل این زخمها وارد میشود!
اشعار سواره ایلخانی
جوی سبزینه:
من در آن معبد پاکیزهٔ صبح
من در آن خانهٔ اسفنجی سبز
کَفَش از سبزهٔ نورسته
سقفش از آبی دور
باد و بوی گل و نجوای هزاران برگ
من در آن فُصحت نور
گفته بودم که ترا دارم دوست
خانهام وسعت یک چشمانداز
و تراونده در آن بوی تن تُرد بهار
در دلم حسرت جاری گشتن
روی یک شط بزرگ
دل تو عصمت یک غنچه، به هنگام شکفتن در باد
من در آن خانهٔ مهتاب
من در آن نورآباد
گفتهبودم که ترا دارم دوست
دست من نسیمی که به زلفان تو میزد
عطر مهجور هزاران گل کوهستانی
و طبیعت همه در حنجرهٔ من میخواند
ای ز سرچشمهٔ چشمت جاری
جوی سبزینه
ای مرا آئینه
گفتهام من که ترا دارم دوست
باد چالاک و سبکروح
میربود از لبم تردست
باد، کوه و گل و سبزه
رود با زمزمهاش جاوید
همه با هم سرمست
همه تکرار همیکردند
جوی سبزینه
ای مرا آئینه
گفتهام من که ترا دارم دوست.
جوی سبزینه:
من در آن معبد پاکیزهٔ صبح
من در آن خانهٔ اسفنجی سبز
کَفَش از سبزهٔ نورسته
سقفش از آبی دور
باد و بوی گل و نجوای هزاران برگ
من در آن فُصحت نور
گفته بودم که ترا دارم دوست
خانهام وسعت یک چشمانداز
و تراونده در آن بوی تن تُرد بهار
در دلم حسرت جاری گشتن
روی یک شط بزرگ
دل تو عصمت یک غنچه، به هنگام شکفتن در باد
من در آن خانهٔ مهتاب
من در آن نورآباد
گفتهبودم که ترا دارم دوست
دست من نسیمی که به زلفان تو میزد
عطر مهجور هزاران گل کوهستانی
و طبیعت همه در حنجرهٔ من میخواند
ای ز سرچشمهٔ چشمت جاری
جوی سبزینه
ای مرا آئینه
گفتهام من که ترا دارم دوست
باد چالاک و سبکروح
میربود از لبم تردست
باد، کوه و گل و سبزه
رود با زمزمهاش جاوید
همه با هم سرمست
همه تکرار همیکردند
جوی سبزینه
ای مرا آئینه
گفتهام من که ترا دارم دوست.
آخرین ویرایش: